وقتی قیصر به نفس نفس زدن افتاد ...

 

پولاد و مسعود کیمیایی در نمایی از پشت صحنه جرم 

سینمای کیمیایی تاریخ مصرف دارد. یعنی درباره‎ی شرایطی است که با گذر زمان چه خود آثار و چه داوری نسبت به آن‎ها فراموش می‎شود.

واکنش کیمیایی به آن‎چه که در پیرامونش اتفاق می‎افتد البته در سال‎های اخیر و به ویژه پس از فیلم اعتراض کمتر از همیشه شده است. او برای این‎که مخاطبین آثارش را عین سال‎های دور بر روی صندلی میخکوب کند، دست به دامان شیوه‎های روایتی به روزتری شده است.

 

به شخصه معتقدم مخاطبین سینمای کیمیایی سه دسته‎اند. اول آنان که از سال 1348 و پس از قیصر پابه‎پای فیلمساز پیش آمده‎اند و به همراه او بالغ شده‎اند. این دسته از همان ابتدا بینش خاص کیمیایی را دوست داشته‎اند؛ با توجه به جو عمومی زمانه‎اشان اسیر قهرمان‎پرستی، ناموس و فرهنگ اجتماع غالبشان بوده‎اند؛ اما دسته‎ی دوم نیز از همان سال 1348 به خیل دوستداران کیمیایی پیوسته اند که به دنبال عمق مفهومی دیگر در آثار او بوده‎اند. نوعی لحن اعتراضی و انقلابی که در آثار اولیه‎ی او می‎دیدند. این دسته مخاطبین خاصی بودند که در مقابل اثر ضعیفی از فیلمساز محبوبشان مانند دسته‎ی اول ساکت نمی‎ماندند و اعتراض می‎کردند. همان افراد اکنون از کیمیایی و سینمایش روی برتافته‎اند و دیگر او را صدای اعتراض زمانه‎ی خودش نمی‎دانند و اما دسته‎ی آخر فارغ از بحث ساختاری آثار کیمیایی آن‎هایی هستند که نسل پس از انقلاب ایران محسوب می‎شوند. این دسته غالب فیلم‎های قبل از انقلاب کیمیایی را دیده‎اند و اکنون با نگاهی نوستالژیک سینمای او را دنبال می‎کنند. بحث من بر سر همین دسته‎ی آخر است. یعنی همان افراد که با فیلم‎های ضیافت، اعتراض و مرسدس به وجد آمده‎اند و در مقابل با تماشای فیلم‎های سربازان جمعه، حکم و رئیس سرخورده شده‎اند.

 

لحن دوپاره و چندپهلویی که کیمیایی در این چند فیلم اخیرگرفته است، شاید محصول همان عدم درک درستش از علایق مخاطبین دسته‎ی سوم آثارش باشد. زمانی فیلم‎های کیمیایی را با قهرمانانش می‎شناختند؛ همان‎طوری که قیصر، سید، قدرت، امیرعلی و... بین توده‎ی مردم محبوب بودند خود کیمیایی نبود و این همان معضلی است که شاید او را واداشت در فیلم‎های اخیرش به بسط دادن حضور شمایل‎های سینمایش بر روی پرده بپردازد؛ البته این به معنی دست شستن او از علاقه‎ی پیشینش به هیچ وجه نبود؛ بلکه بیشتر مانوری به نظر می رسید برای اعلام موجودیتی دوباره در عرصه ی فیلمسازی. رفتن به سمت سینمایی با ساختاری گسسته و شاید تعمدا آشفته و هم‎چنین بهره بردن از نویسنده و فیلمسازی همچون اصغر فرهادی در بازنویسی فیلمنامه‎ی محاکمه در خیابان -هر چند هم پایان بندی تلخ همان فیلم را هم به پای فرهادی بنویسند- بینش جدید کیمیایی را به آثارش نشان می‎دهد. فیلمسازی که علی‎رغم جایگاه انکارناپذیرش در تاریخ سینمای ایران در این چند سال اخیر بارها به خشک شدن خلاقیت و شعاری شدن درونمایه‎ی آثارش محکوم شده است. او در این سال‎ها بیشترین ضربه را از فاصله گرفتن دغدغه‎هایش با ذهنیت مخاطبین آثارش -به جز دسته ی اولی که صحبتش شد- خورده است. برای پوشاندن همین فاصله هم دست به دامان همان کسانی شده که بیشترین طیف مخاطب سینمای خاص اجتماعی حال حاضر را به خود اختصاص داده اند؛ زیرا انگار اکنون آن اشخاص بهتر از جناب کیمیایی شرایط را درک می کنند و جامعه و سلیقه‎هایش را می‎شناسند. هر چند او باز مصرانه تلاش کند از ته‎مانده‎های خاکسترِ مرام و معرفتی که خود بازمانده‎ی آن است، قهرمان بی‎بو و بی‎خاصیتی بیافریند که چاقو در دستش بگیرد و دنبال مردی باشد که در گذشته با عروسش رابطه‎ای مبهم داشته است. بله،اعمال دیوانه‎وار پولاد کیمیایی در فیلم محاکمه در خیابان در نظر همان مخاطب دسته‎ی سوم که دیگر از تکرار چنین مضامینی در تار و پود هنر مورد علاقه‎اش خسته شده، خنده‎دار به نظر می‎رسد و این همان چیزی است که فرهادی به درستی پیش‎بینی‎اش می‎کند و آن پایان‎بندی مخصوص خودش را به فیلم تزریق می‎نماید و کیمیایی لاجرم می‎پذیرد که زمانه، زمانه‎ی او و اندیشه‎هایش نیست. انگارکه به سختی باورش شود که دیگر نباید انتظار داشته باشد مخاطبش پا به پای تازه داماد عاصی شده‎اش در فیلم در انتظار یافتن و محاکمه‎ی عبد باشد. دیگر کاملا روشن است که چرا کیمیایی سعی می‎کند شیوه‎ی روایت و ساختار فیلم‎هایش را در این چند سال اخیر تغییر دهد و حتی در این میان مبهم سخن بگوید و پیچیده به نظر برسد. البته در اصل هم سخنش همان سخن قیصر باشد و تغییر چندانی نکند هرچند کمی به روزتر هم جلوه کند و ملایم تر باشد. قطعا که کیمیایی فیلم ساز باهوشی است. او می‎داند که شکست خورده اما سعی نمی‎کند خود را به زمین بیندازد و تسلیم شود. به هر زحمتی که شده خود را سمت یک دیوار می‎رساند و یکی از دستانش را به آن تکیه می‎دهد. جرم انگار که حکایت همین دیوار کذایی است. هرچند که هنوز هم پر است از مولفه‎های آشنای سینمای او. خرده داستان‎هایی از رفاقت، خانواده، معرفت و خیانت در کنار دغدغه‎ای جهان شمول‎تر که همان نشان دادن چگونگی تبدیل شدن تصمیمات و مسیرهایی ساده و شخصی به عقده‎هایی انقلابی و همه‎گیر در روحیات مردم یک سرزمین است. دغدغه‎ای که متاسفانه در زیر سنگینی همان خرده داستان‎های همیشگی سینمای کیمیایی کم آورده و از اصل قضیه دور شده است. کلیشه‎هایی که هنوز کیمیایی از بازگویی مکرر آن‎ها خسته نشده است و بالعکس مخاطبش را خسته کرده است؛ البته به جز همان دسته‎ی اولی که در این سال‎ها فقط فیلمساز را تشویق کرده و اصلا خم به ابرو نیاورده است که این‎ها را سال‎هاست می‎بیند و می‎شنود و باز هم دوباره می‎بیند و دوباره می‎شنود.

 

داریوش ارجمند و پولاد کیمیایی در نمایی از جرم

 

عین سابق و تمامی فیلم‎های چند سال اخیر کیمیایی از سربازان جمعه به این سو، درون‎مایه‎ی جرم مبتنی بر انگاره‎هایی بسیار دورتر از فرهنگ حال حاضر است؛ البته در این میان کیمیایی بالاخره با درک این موضوع زمان وقوع حوادث فیلمش را به قبل از انقلاب برده و این‎گونه لااقل از ابهام و چندگانگی آن نزد مخاطب نسل سوم بعد از انقلاب کاسته است. نسلی که مشکلات و کمبودهای حال حاضر جامعه‎ای که در آن زیست می‎کند را بهتر از فیلمساز می‎شناسد و این دیگر نیازی به اثبات کردن ندارد.

فارغ از این بحث‎ها، در کل جرم فیلم خوبی نیست و جدا از آشفتگی در روایت و چندپارگی و کاریکاتورگونه بودن برخی از شخصیت‎هایش از طرف همان درک نشدن نیز به شدت رنج می‎برد و این رنج جان‎کاهی است. کیمیایی در جرم انگار که از شرایطی که برای خودش پیش آمده، عصبی شده باشد، به نشان دادن تمامی آن چیزهایی دست زده است که سال‎ها به صورتی کلیشه‎وار جمعشان کرده است. فیلم مملو از این قسم کلیشه‎ها است. کلیشه‎هایی که گاها به شوخی اَنگِ مولف بودن را به پیشانی کیمیایی می‎زنند و همان‎ها هستند که بی اختیار ته‎مانده‎ی خلاقیت ذهن او را می‎گیرند و چنین محدودش می‎کنند. زبان فیلم هرچند مربوط به گذشته است اما حتی تند و تیزی کیمیایی اواخر دهه‎ی 40 و دهه‎ی 50 را در نقد کاستی‎های اجتماعی را نیز ندارد.

از ترسیمات خود واقعا متأسفم و امیدوارم اشتباه کرده باشم؛ اما انگار که قیصر به آخر خط رسیده باشد. گفتمان او و بالطبع کیمیایی دیگر کارکردی ندارد. در اصل جرم میراث‎دار نفس‎های آخر قیصر در آن کوپه‎ی خالی و دلمرده‎ی قطار ساکنی به نظر می‎رسد که هرگز شاید دیگر در انتظار هیچ جنبش دوباره ای نیست... درست است! سینما بسیار بیرحم است آقای کیمیایی، بسیار...

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر