خاطرهی دلبرکان غمگین من...؛نگاهی به فیلم خودکشی باکرهها
- توضیحات
- نوشته شده توسط حسام کاظمی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-09-10 02:48
نوزادی که در پدرخوانده یک غسل تعمید دید و سالها بعد مری دختر مایکل کورلئونه در آخرین قسمت این سه گانه مافیایی شد کسی نبود جز سوفیا فورد کاپولا، دختر فرانسیس فورد کاپولای بزرگ. این تنها آغازی بود برای او تا رسیدن به جایگاهی که امروزبه عنوان کارگردانی صاحب سبک دارد. میشیگان در دهه 70، سیسیلیا، لاکس، بانی، مری و تریس پنج دختر آقا و خانم لیزبون هستند. خانوادهای با اصول خاص خود که فرزندانشان را در محیط بسته خانه به نوعی محبوس کردهاند، در حالیکه دختران با توجه به اقتضای سن شدیداً مشتاق کشف دنیای بیرون و حضور در اجتماع هستند.
سیسیلیا در وان حمام رگ هر دو دست خود را میزند. خانوادهی هفت نفری لیزبون، با مدیریت آقای لیزبون که معلم ریاضی خشکی است، با خودکشی نافرجام کوچکترین دخترشان وارد فاز جدید میشود و زندگی آرام و به دور از حاشیه آنها را دستخوش تغییرات شگرفی میکند؛ اما این خودزنی ریشه در بیمیلی به زندگی نیست، بلکه ناشی از سبک زندگی سختگیرانه و بسیار محدود آنهاست، سختگیری در خروج از خانه، نوع پوشش و ارتباط با محیط بیرون از چارچوب خانه و علی الخصوص جنس مخالف.
با خودکشی سیسیلیا والدین سعی میکنند در نوع نگرش تربیتی خود تجدید نظر کرده و از تلطیف کردن فضای خانه شروع میکنند. کشف یک دنیای جدید برای دختران در خلال مهمانی کوچکی برای تغییر روحیه دخترِ کوچک. پای پسران محل به خانهای که همیشه برایشان پرسشانگیز و جذاب بوده است باز میشود؛ اما این امر هم تاثیری ندارد و سیسیلیا این بار با سقوط از طبقه بالای خانه به پایین به زندگی خود پایان میدهد. با این اتفاق این خانواده برای همه شناخته میشود و حواشی برایشان رقم میخورد که برای این سیستم زندگی بسیار ناگوار است.
درد چیزی فراتر از تغییرات جزیی و ساختگی است. با پیش رفتن داستان این واکنش به پیرامون از سوی دختران شدت میگیرد و اوج آن در لاکس است، حس دوگانهی وی که اشتیاقی است توام با ترس در ارتباطی پاک و عاشقانه. بوسههای مخفیانه شبانه که نشان از اوج این برونریزی غریزه فرو خفته باکرگانی است که در لبهای لاکس تبلور یافته. کاپولا تعمداً بر روی لاکس فوکوس می کند به عنوان شخصیتی عاصی و سمپاتیک با بازی جذاب کریستن دانست. درخواست برای رقص و مهمانی و موافقت و شور و شوق فراوان چهار دختر، هیجانی است زیاد برای تجربه فضایی جدید همراه با تابوشکنی بزرگ.
زیبایی خیره کننده لاکس و درخشش ویژه او با پارتنر خود. لاکس عصیانگری را به آخر میرساند و تمامی قواعد لیزبونها را میشکند و تا انتهای معاشقه پیش میرود، تا مرز خروج از باکرگی دست و پا گیر. رابطهی بیقید و بند لاکس نمود سر باززدن عقدهای جمعی است و تلاش در پی ارضای آن.
پس از این اتفاق دهشتناک برای این خانواده ، باز هم سختگیریها شدت میگیرد. ترس ناشی از در معرض قضاوت قرار گرفتن و از بین رفتن حریم خصوصی هم به این فشارهای درونی افزوده میشود. قطع درختان خاطرهانگیز و خالی شدن آهسته آهسته حیاط خانه و گوشهنشینی همراه با یأس دختران.
انزوای دختران شدت میگیرد، ولی همچنان این خانه با ساکنانش برای پسران جذاب است. سکانس ارتباط موازی از طریق تلفن و صفحهی موسیقی از پشت خط از دلنشینترین سکانس های فیلم است.
در ادامه این یأس به غایت خود میرسد تا انتهای درد. این دختران در درون خود در معرض قضاوت قرار میگیرند، قضاوتی سخت که ذره ذره آنها را از پای در میآورد و مرحله به مرحله به خط پایان نزدیک میشوند، صفحه زندگیشان به آخر میرسد در حالیکه چون کاغذی بیخط عاری از هرگونه نقشی است و چون باکرهای ناکام در مرز زنیت.
شوکس تلخ و مرگ جمعی چهار دختر. پیکرههایی درهم در پایانی تراژیک. ابتدای کار همراه با نگاههای خیره پسرها و خیرگی تحسین برانگیز آنها از دختران خانواده لیزبون در کنار خیرگی تیره همراه با سکوت سرد و ماتی ممتد آنها در سوگی عمیق از نابودی این تصویر رویاگونه.
سوفیا فورد کاپولا با خواندن رمان خودکشی باکرهها The Virgin Suicides نوشتهی جفری اویژنی شیفته داستان و فضای آن شد و اولین فیلمنامه خود را بر مبنای این داستان نوشت و شروع به ساخت آن کرد. طراحی صحنه و لباس و به طور کلی طراحی هنری اثر عاملی است مهم در فضاسازی کار که در عین سادگی هرچه تمام به خوبی دهه 70 را به تصویر کشیده است.
شخصیتپردازیها یکدست نیست و بعضاً به درون اشخاص ورود نمیکنیم اما با این حال روابط نسبتاً باورپذیر است. ریتم کلی اثر با مشکل روبهرو است و در لحظاتی افت میکند.
نکتهی مهم در کارگردانی صداقت در روایت است. دکوپاژهای ساده و عاری از پیچیدگی و در خدمت اثر به پیشبرد این روایت داستانی ساده ولی تأثیرگذار کمک میکند، اما به دلیل عدم پختگی در متن و هم چنین اجرا از عمق کافی برخوردار نیست.
خودکشی باکرهها روایتی است تلخ از مصور شدن امیدها، بیمها و رویاپردازیهای دورهی نوجوانی و روزهای آغازین بلوغ در دختران با دنیایی عجیب و رویاگونه که کاپولا به عنوان یک زن به خوبی آن را به تصویر کشیده است و همذاتپنداری فیلمساز با این شخصیتهای اصلی داستان به پیشبرد قصه کمک کرده است. کاپولای جوان با گزیدهکاری خود نشان داده است فیلمسازِ متفاوتی است که خواستگاهش سینمای مستقل است و این امر را در چهار فیلم خود به خوبی نشان داده، فیلمسازی مبتنی بر فیلمنامههایی دقیق با مضامین انسانی و اصولیترین مفاهیم بشری در شکلی ساده و همچنین این کارگردان صاحب سبک به طور محسوسی مجرد از کاپولای بزرگ به عنوان شخصی بسیار قابل احترام است.
اولین کار حرفهای هر کارگردان نشانگر جهانبینی، تفکرات و علایق اوست که شاید به صورت تیتروار بیان میدارد، رمانتیک سیاه خودکشی باکرهها تجربهی قابل اعتنایی است. این اثر به عنوان اولین ساختهی سوفیا فورد کاپولا کارگردان شهیر برنده شیر طلایی ونیز بسیار مورد توجه است در مسیر فیلمسازی وی.
امتیار منتقد به فیلم از 10 (6.5)