نقد فیلم تکه‌های یک زن Pieces of a Woman، میوه ممنوعه یا نماد آگاهی

تکه های یک زن 



فیلم تکه‌های یک زن به کارگردانی کورنل موندروتسو و نویسندگی کاتا وبر محصول سال 2020 قصه انسان و سیب باغ عدن است. اگرچه با نگاه سنتی و اساطیری سیب را نماد گناه می‌دانیم، سیب می‌تواند نشانه دانش و اگاهی نیز باشد، چنان‌که در عهد عتیق سیب نشانی از سقوط انسان بود؛ اما در عهد جدید نماد رستگاری او شد.



چزاره پاوزه شاعر و منتقد ادبی ایتالیایی (1908-1950) می‌گوید «تو نمیتوانی بیش از این بی رحمانه به یک انسان توهین کنی مگر آن که باوررنج‌های اورا انکارنمایی». وقتی با فیلمنامه‌ای مواجه هستیم که 24 دقیقه سکانس پلان درخشان به دنیا امدن یک نوزاد را در خود گنجانده است، بدان معنی است اولا ازدید فیلمسازموضوع تولد انسان بسیاراهمیت دارد ودوم این که کارگردان از دست دادن حتی لحظه‌ای از رنج و عذابی که مادر هنگام زایمان می‌کشد را اجحاف در حق او می‌داند و با حرکت زیبای دوربین ملتمسانه از بیننده می‌خواهد با مادر رنجور همراه باشد و با او همذات پنداری کند.                                                                                        


در فیلم تکه‌های یک زن هیچ کدام از شخصیت های داستان بی گناه نیستند. از مارتا (ونسا کربی) شخصیت محبوب و دوست داشتنی فیلم تا شان (شیا لبوف) که از خود خواهی و بی مبالاتی تا آزار مخاطب پیش می‌رود (گرچه منزجرکننده نیست)؛ گویا همه عناصر قصه ما گازی از سیب باغ عدن زده‌اند حال یکی کمتر و یکی بیشتر. نمای پایانی فیلم جایی که لوسی دخترمارتا سیبی ازدرخت می چیند و گاز می زند به خوبی اغاز چرخه اجباری گناه های ریز و درشت انسان را به تصویر می کشد، ولی همزمان با دور شدن بسیار آهسته از منظره به سمت آسمان، مخاطب به نوعی آغاز حیات و شور زندگی را هم به نظاره می نشیند.



اگر سیب را نماد گناه بدانیم، آدمی درحیات خویش بارها و بارها به صورت نمادین درحال کلنجار با سیب و درمعرض امتحان است که ایا خود را گرفتار این میوه ممنوعه می کند یا خیر؛ اما اگرسیب را آنگونه که مارتا –اگرچه او هم گازی از سیب زده- اما تحول او به خصوص سکانس باشگاه شبانه ما را به جایی می‌رساند که سیب نماد دانش و اگاهی است. این بار دیگر مارتا به سیب گاز نمی‌زند و در نهایت تن به خواسته نفسانی نمی‌دهد. اما گناه اول او که از دید بیننده شاید خیلی به چشم نیاید، اصرار او به زایمان در خانه است. پافشاری که برخاسته ازجهل و تعصب اواست و درنهایت منجر به مرگ نوزاد او می‌گردد.



از طرف دیگر شان شخصیتی که با او همذات پنداری نمی‌کنیم از دید نگارنده فاصله زیادی با نماد دانش دارد. همان‌طور که اشاره شد مارتا در مواجهه با کارزار امتحان سخت راه بهتری می‌گزیند واسیر نمی‌شود، اما شریک زندگی اوکه در دام خیانت گرفتار شده در جایی از فیلم به تابلوی روی دیوار که پلی تخریب شده است اشاره می‌کند. شان کارگر متخصص راه سازی است و اشاره به علت تخریب آن نکته جالب و استعاری است. او به رزونانس که حاصل برابری ارتعاش درونی و بیرونی هر جسم است اشاره می‌کند؛ گویی سیب اینجا و در همین دفتر وکیل به شدیدترین شکل ممکن باعث تخریب او می‌شود. جالب اینکه وقتی سوزان از او می پرسد ایا همیشه این اتفاق می افتد او پاسخ منفی میدهد و چه پاسخ به جایی از طرف شان که خود دچار رزونانس وارتعاش اخلاقی شده است.

 

تکه های یک زن



در عین حال الیزابت (الن برستین) مادری که تمایل به کنترل کردن اطرافیانش دارد، همچنان با کودکی سخت خود دست به گریبان است، سوزان وکیل بلندپرواز که شاید با تطمیع الیزابت به رفتارغیرحرفه ای شغلی دست می زند تا خواسته های او را عملی کند، کریس همسرآنیتا که به شان راهکاری غیر اخلاقی برای پس دادن اتومبیل میدهد تا اونیز ازسیب تعارفی بی بهره نماند همه وهمه کم و بیش در دام بی اخلاقی یا دست کم در معرض امتحان سخت هستند. مارتای قصه اما ظاهرا خود را از بقیه جدا کرده چون فرکانس او متفاوت است و هیچ مشکلی با این تفاوت ندارد. او نه تنها مادر خود را درک نمیکند وپاسخ او به مادرش در خصوص قبح دفن نکردن بچه  نیشخند است، شان را نیز با یک پاسخ سرد زمانی که در حال خلاص شدن از شرسیسمونی ایوت است بدرغه میکند.او بارشخصیت خود را با اهدای جسد ایوت به دانشگاه بسته است و نظردیگران تاثیری بر او ندارد اما شخصیت تکامل یافته مارتا را زمانی درک میکنیم که درسکانس پایانی فیلم لوسی را که برای چیدن سیب بالای درخت رفته برای شام صدا میزند.حالا شام از نظر لوسی سیب خورده فقط آبنبات و پاپ کورن وساندویچ مربا یا خوردنی های دم دستی است و نه غذایی که مارتا مورد علاقه او میداند اما مهم نیست چون مارتای آگاه قرار است مهربانانه و بدون خودخواهی پاسخ او را بدهد وبیننده را در کنار درخت سیب به آینده یا به نوعی جهانی بهتر امیدوار کند هرچند ممکن است از دید برخی این پایان بندی بیش از حد خوش بینانه باشد و یک پایان تلخ را سینمایی تر بدانند.



نکته جالب اینکه گویا قرارنیست هیچ‌کدام از شخصیت های فیلم وجهه بدی از خود به جای گذارند. همگی تا حدودی مثبت هستند و فقط در شرایطی قرار گرفته اند که از سیب باغ عدن گاز زده اند؛ اما یکی مانند مارتا مسیر خود را یافته و یکی مانند شان به بیراهه رفته است. شخصیت مادر نیز اگرچه کنترل گراست؛ اما اونیزدرپایان با مارتا هم سو می‌شود.



در طول فیلم بارها تصاویر بسته اندام مارتا را می‌بینیم، گویی رفتارهای اطرافیان و هم فرکانس نبودن با او به نوعی باعث جدا شدن هرچه بیشترش از دیگران می شود. هرچه فیلم پیش می‌رود شاهد تنهایی اوهستیم؛ مثل این¬که هیچ‌کس او را درک نمی کند. هرکدام از اطرافیان مارتا با رفتارهای ناصواب خویش تکه‌ای از بدن او را جدا می کند، اما او کماکان –با وجود دلی شکسته وتنی رنجور اما سربلند از آزمون بزرگ زندگی- به مسیر خود ادامه میدهد. در سکانس دادگاه جایی که مارتا به عنوان شاهد احضار می شود نمای نزدیک روی گردن او سیب گلویش را نشان می دهد در حالی که بین بیان حقیقت و خوردن سیب درمانده شده است، اما آنچه او را رستگار می‌سازد و ماما را از بند رها می‌کند پرسش‌های وکیل مدافع ماما و به یادآوردن نوزاد از عکس‌هایی است که شان گرفته است. در نهایت مارتا است که پس از چاپ عکس‌ها و تعمق روی ایوت که اتفاقا بوی سیب هم میدهد، میپذیرد حتی ایوت کوچک نیزراضی به محکومیت یک بیگناه نبود. عجیب این‌که الیزابت مادر مارتا نیز از این که او این بار سیب را گاز نمیزند خشنود است و متعاقب تصمیم مارتا لبخند به لب دارد.



همان طور که اشاره شد قرار نیست شخصیت‌های فیلم بار گناهان زیادی را به دوش بکشند تا مبادا بیننده از هدف اصلی فیلم دور شود و قرار هم نیست خطاهای شخصیتی عناصر قصه نیز مغفول بمانند.  برای مثال سکانس خرید ماشین توسط الیزابت مملو از برون ریزی تکبر و خودنمایی اوست. دقایق پایانی زایمان مارتا بی مسئولیتی ماما را شاهد هستیم و روزهای حساس پس از فوت نوزاد همسر یا به عبارت بهتر مطابق با تاکید مارتا پارتنر او که ظاهرا هیچ وظیفه‌ای جز باردارکردنش نداشته از خود شخصیتی سطحی، لاابالی و بی انصاف بروز می‌دهد. وکیلی که در طول فیلم میشناسیم نه نشانی از یک حرفه‌ای اخلاق‌مدار دارد و نه دل به شان بسته است او ظاهرا کلیدی برای نابود کردن ماما ومهمتر از آن به نتیجه رساندن خواسته مادرالیزابت یعنی جدایی شان ومارتا است. در نهایت هم دوست الیزابت که در فروشگاه آن هم کنارقفسه‌های سیب از روی نادانی  به قضاوت می نشیند وبا ناآگاهی دل مارتا را می شکند. با این توضیح شاید این‌گونه به نظر برسد که به اندازه کافی روی شخصیت پردازی عناصر اصلی تمرکز صورت نگرفته، اما ذکر این نکته لازم است که این فیلم نه قراراست روی شخصیت‌ها بیش از اندازه مانور دهد و نه اصولا ادعایی در جهت عمیق شدن بر روی شخصیت‌های قصه دارد. ظاهرا آنچه قرار است بفهمیم فرق بین آدم‌ها در نوع نگاهشان به سیب است. این که همه در معرض سنجش خطا هستند ان که هنر بیشتری دارد سیب را نماد آگاهی و تکامل می‌داند و از آن به درستی استفاده می کند همانطور که در جایی از فیلم مارتا سیب گاز زده و مانده را از جلوی چشمان شان می‌رباید تا در فرصتی مناسب با حیات دادن به دانه های سیب ان را به چرخه زندگی برگرداند.

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر