نگاهی به «حقیقت و مرد دانا» اثری از بهرام بیضایی

 

دانایی پراکنده است ، به یک نفر نیست...

 

 

با نگاهی به کارنامه کاری بهرام بیضایی در می‎یابیم که کتاب «حقیقت و مرد دانا» از معدود  آثاری او می‎باشد که نه نمایشنامه است و نه فیلمنامه. بلکه اثری داستانی است برای کودک و نوجوان. ولی من به دلایلی اعتقاد دارم  این داستان هم کودکان و هم بزرگسالان را به عنوان مخاطب می‎پذیرد و هر دو گروه را درگیر خود می‎کند.

 

در این داستان ذهنیت گرایی آنقدر زیاد است که پردازش داستان را تحت تاثیر قرار داده است و مخاطب پشت آن معنایی ژرف را می‎یابد و  در جهان متن  هر آنچه رخ می‎دهد یک نشانه است. علی‎رغم اینکه ارسطو به طرح و داستان اهمیت زیادی می‎دهد ولی در داستان حقیقت و مرد دانا این شخصیت‎ها هستند که اهمیت زیادی دارند. برای اینکه تعیین کنند مفهوم معنایی این داستان چیست، در واقع شخصیت‎ها نتیجه داستان را تعیین می‎کنند و تاثیری در اندیشه ما به عنوان یک مخاطب خواهند داشت. یکی از پایدارترین معیارهایی که برای نقد این اثر می‎توانیم ذکر کنیم رابطه محتوا و اندیشه  است.

پيرمرد گفت:  «حقيقت بين ماست. حقيقت، انسان است. حقيقت من و توييم پسرجان، من و توييم. چيزی بيرون از بشر وجود ندارد. حقيقت، فهمِ درستِ دنيای واقعی است. حقيقت، همان چيزهايی‌ست که بين همه‌ی مردم جريان دارد. تو بارها با آن روبرو شده‌ای.
پسرک با حيرت گفت: راستی؟

....»

 

این داستان ظاهرا کودکانه، روایتی درباره‎ی جستجوی طولانی پسرکی  است که روحیه پرسشگری دارد و  به دنبال مرد دانا و  سؤال از او درباره حقیقت سفری طولانی  را آغاز می‎کند. در این داستان مرد دانا مظهر «عقل» و پسرک مظهر «حقیقت» است. مضمون اصلی داستان حقیقت جویی است و اینکه حقیقت در  درون همه انسان‎ها وجود دارد ولی همه ما  آن را در بیرون جستجو می‎کنیم.

پسرک در این سفر عقل جزئی خود را به جستجوی حقیقت که چیزی جز تصویر ذهنی خودش نیست و خارج از ذهنش وجود ندارد، می‎فرستد و در واقع برای چاره جوئی به فکر و دانائی خود متوسل می شود. به دنبال چیزی می‎رود که خود آفریده است، تلاش برای پیدا کردن مرد دانا  و سوال از او درباره حقیقت به معنی غیر قابل دسترس بودن تصاویر ذهنی است. پسرک سال‎ها در جستجوی تصویر ذهنی خود سختی‎های زیادی را متحمل می‎شود اما همچنان به جستجوی خود ادامه می‎دهد. درنهایت به پیرمردی بدل شده است و پس از مشقتهای فراوان آتش طلب و خواستن در درونش فرو می‎نشیند. ذهنش آرام می‎گیرد چرا که در کیفیت نطلبیدن، ذهن در  سکون و آرامش است. در اینجا است که دانایی بر او متجلی می‎شود و به او می گوید تو دنبال ظواهر و الفاظ و صورت‎های ذهنی خودت رفته‎ای که هیچ معنی و محتوایی ندارد و حقیقت در بیرون از انسان نیست بلکه در درون انسانی است که علیم و آگاه است.

 

پسرک گفت: «من برای فهميدن بسيار کوچکم. بسيار نادانم.»


پيرمرد در برابر او سه چيز قرار می‎دهد. یک قلم،  نیزه و نی: وقتی هست برای نوشتن، وقتی برای جنگيدن، و وقتی برای نغمه سر دادن. زمانی بايد نوشت. زمانی بايد جنگيد، و زمانی بايد به صدای خود گوش داد.

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر