نقد فیلم زنی که رفت The Woman Who Left آخرین ساخته‌ی لاو دیاز / روزمرگی

 

 

زمان در سینمای لاو دیاز یک عنصر الاستیک است. و از این رو مهم ترین عامل سینمای او در برانگیختن احساسات مخاطبانش قلمداد می شود. فیلم اخیر او نیز از این قاعده مستثنی نیست. یک درام غمگین، کند و جانکاه از زندگانی زنی که سی سال از عمرش را به دلیل یک اشتباه بوروکراتیک در زندان گذرانده است. «زنی که رفت» فیلم جدید لاو دیاز چهار ساعت به طول می‌انجامد.


دیاز مشخصا از نقطه نظر تاریخی در «زنی که رفت» یک قرن به جلوتر آمده است. فیلم قبلی او؛ «یک لالایی غم انگیز و راز آلود» یک قرن پیش تر اتفاق می افتاد. اما «زنی که رفت» حکایتی است آشناتر لااقل برای مردمان امروزِ شرق دور. فیلم در سال 1997 شروع می شود. همزمان با آزاد شدن کاراکتر اصلی فیلم دیاز از زندان رادیو اعلام می کند که بریتانیا حاکمیت هنگ کونگ را به حکومت کمونیستی چین واگذار کرده است. آن چنان که آشکار است دیاز همچنان به سبک خود به سیاست واکنش نشان می دهد. هر چند که سینمای او به قدری از نظر فرم دور از دسترس عوام است که اساساً بحث موضعگیری صریح را به حاشیه می راند. در هر صورت دیاز با انتخاب چنین شروعی برای فیلم جدیدش می خواهد یک چیز را به مخاطبان فیلمش یادآوری کند. اینکه شرق دور در پنجاه سال اخیر هیچگاه مکان مناسب و امنی برای زندگی نبوده و نخواهد بود. 

 

هوراسیا شخصیت اصلی فیلم دیاز نیز چنین حسی به مکان تولد خود دارد. او سی سال به خاطر اتهام به ارتکاب قتلی که هرگز انجامش نداده در زندان بوده و اکنون و پس اثبات بی گناهی‌اش از زندان آزاد می شود. او کسی را نمی شناسد جز پترا دوست نزدیکش. پس به سراغ او می رود. پترا که انتظار دیدن او را ندارد اعتراف می کند که سال ها قبل و به ترغیب دوست پسر هوراسیا بر علیه او در دادگاه شهادت داده است. هوراسیا که دلیل کین توزی دوست پسر سابق خود نسبت به خودش را نمی داند، تصمیم می گیرد که به سراغ او برود. در حالی که نه خودش و نه پترا نمی دانند که او زنده است یا مرده. هر چند نشانه هایی اندک وجود دارد که نشان می دهد رودریگو (همان دوست پسر سابق هوراسیا) در مانیل زندگی می کند. هوراسیا به مانیل می رود و رودریگو را پیدا می کند. این در حالی هم هست که او اکنون رهبر یک گروه مافیایی خطرناک زیرزمینی است. 

 

دیاز در مصاحبه‌ی مطبوعاتی‌اش در ونیز ادعا کرد که منبع الهامش برای ساخت این فیلم داستان کوتاهی است که لئو تولستوی در سال 1872 نوشت. داستانی کوتاه با نام «خدا می بیند، اما صبر می‌کند»، همچنین زندگی واقعی یک زندانی که چندین سال از عمرش را به دلیل اینکه خلافی مرتکب شده باشد در زندان‌های فیلیپین به سر برد. هر چند که به نظر می رسد در واکنش به فیلم اخیر دیاز بحث نمی تواند که بر سر منابع الهام فیلمسازش باشد. زیرا که سینمای دیاز در نهایت چیزی جز فرم محض و ناب نیست. سینمایی صبور که ترجیح می دهد در نهایت نظاره گر زیست پر مشقت و جانکاه مردم هموطن فیلمساز باشد.

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: بهروز صادقی