در اخلاق عكاسي و عكاسي خلاق!

 

 

اخلاق چيست؟ جامعه اخلاقي چگونه جامعه‎اي است؟ اخلاق مطلق است يا نسبي؟ ارزش هاي اخلاقي ذاتي هستند يا عرفي؟

 

 

اخلاق، جمع خلق است و خلق،  آن حالتي است كه صفتي راسخ و ملكه را بيان كند. در علم اخلاق، سخن به درازاي تاريخ بشر دوپا، بسيار گفته شده است و هر كسي از ظن خود همراه اخلاق شده است. از آريستيپوس حكيم كه اخلاق را كاملا فردي و در راستاي منفعت فرد تعريف مي‌كرد و اپيكور كه اصالت را به لذت فرد مي‌داد، تا احساس گراياني چون استيونسون و آير، در پي هيوم، نسبيت كامل را در اخلاق مي‌پذيرند و جامعه‌گرايان به پيش‌قراولي دوركيم، اخلاق را تابع جامعه مي‌دانند و در اين‌‌ مكتب هم نسبيت و اخلاق دست در دست همديگر دارند. جرمي بنتام و جان استوارت ميل، از منفعت عمومي سخن گفته‌اند و اين سان، بسياري چون متفكران مكاتب اسلامي چون اشاعره و معتزله و فيلسوفاني چون نيچه، كانت، روسو و ديگران گفته‌اند كه مجال طرحش نيست.

 

دكتر سروش در كتاب اخلاق خدايان، نظريه‌اي را با عنوان «زائد بودن عدالت» مطرح مي‌كند. برمبناي اين تئوري ، عدالت فضيلتي برتر يا جدا از ديگر فضايل نيست بلكه عين فضايل اخلاقي است. به عبارت ديگر علم اخلاق، بيان مشروح و بسط يافته يك فضيلت بيش نيست و آن فضيلت عدالت است كه سايه خود را بر خلقيات و گفتار و كردار و روابط فردي و جمعي افكنده است.

 

اين نوشتار هم بر آن است كه عدالت را در عكاسي، در لواي اخلاق عكاسي به تفسير بنشيند. چه در عكاسي، سخن گفتن از بايد و نبايد، حسن و قبح ذاتي و وظيفه و تكليف، چندان مرز‌هاي روشني ندارد. عكاس، واقعيت را ثبت مي‌كند. زمان را در يك لحظه و يك مكان خاص متوقف مي‌كند. عكس معنا را پس از گذشت ديرزماني هم –حتي بدون وجود عكاس- مي‌تواند منتقل كند. عكس در واقع‌گرايانه ترين حالت ممكنش، چيزي جز بازنمايي بخشي از واقعيت نيست و هيچ‌گاه نمي‌تواند داعيه‌ي نمايندگي واقعيت را داشته باشد. بنابر‌اين سخن گفتن از اخلاق عكاسي، راه به تخيل و پنداشت‌هاي خالق عكس مي‌برد كه به دنبال واقعيت موجود است يا خلق واقعيتي از جنس نگاه خود.

 

رنه دكارت در بخش شكاكانه‌ي تأملات خود، امكان برانگيخته شدن همه‌ي تجربه‌ها توسط يك جن فريبكار كوچك را بررسي مي‌كند: « فكر مي‌كنم همة آسمانها، هوا، زمين، رنگها، اشكال، اصوات، و همة اشياء بيروني كه مي‌بينيم، خيالات و فريبهايي هستند كه او در ما برانگيخته است ».

 

امروزه عكاسي، گاهي بدل به همان جن فريب‌كاري مي‌شود كه خيالات ما را از دنياي بيرون مي‌سازد. عكس معروفي در يك تظاهرات دانشجويي گرفته شده است كه ٤ مأمور، يك جوان دانشجو را با خود مي‌برند. اين عكس از نزديك  و  با لنز وايدي حدود ١٥ گرفته شده است. اعوجاج و بزرگنمايي مأموران كه آنان را بدل به مرداني فيل‌نما كرده است كه جوان لاغر اندامي را به سوي جهنم مي‌برند، هرگز در واقع چنين نبوده است. اين تنها، بخش از واقعيت را با شمايلي نه چندان واقعي، به ما نشان مي‌دهد.

 

اصولا استفاده از هر لنزي، به جز نرمال ٥٠، به نوعي دخالت در ساختار واقعيت است و شما به ندرت عكاسي را مي‌بيند كه در كيف دوربينش يك لنز نرمال ٥٠ داشته باشد! يعني به نوعي عكاسي با واقعيت‌سازي گره خورده است. اگر شماي عكاس، همان تصويري را نشان بدهي كه هر فرد ديگري مي‌بيند، گمان عامه‌ي اهل هنر عكاسي بر اين‌ است كه شاترچكاني بيهوده كرده‌اي و هنري در اين ميان خرج نشده است. و اين يعني عرف جماعت عكاسان كه اخلاق عكاسي را مي‌سازد. حال ممكن است اخلاق عكاسي حرفه اي به تعارض با اخلاق اجتماعي برسد. درست در همين نقطه، يعني عدالت. من و شماي مخاطب مي‌خواهيم واقعيت را از عكس در يابيم و عكاس مي‌خواهد آن واقعيتي را كه خودش دوست دارد، نشان دهد.

 

ژانري در عكاسي هست به عنوان عكاسي خلاق. در اين گونه عكاسي، هنر در برساختن معنا و ايجاد واقعيتي است كه خود عكاس آن را مي‌سازد. و تو با شناخت اين گونه، نمي‌تواني گمان كني كه ديگر گونه‌هاي عكاسي واقعيتي نيست كه خود عكاس آن را ساخته است. حتي اين واقعيت‌سازي را در عكاسي پرتره هم مي تواني مشاهده كني. كه اگر چنين نبود، كسي توي صف نمي‌ايستاد و هزينه‌اي چند ده برابر خرج نمي‌كرد كه مثلا فرهاد فخرالديني از او عكس پرتره بگيرد. يعني يك واقعيت در دو عكس، دو تجلي متفاوت دارد و مي‌توان گفت كه هر عكسي واقعيتي است كه عكاس مي‌سازد.

 

ويراستاري عكس هم تحريف ديگري بر امر وافع است كه گاه رخ مي‌دهد. شواهد زيادي داريم كه ويراستار فريبكار ميل زيادي به دروغ گفتن دارد. همة پيش‌فرضهايي كه عكسهاي خبري را صادق مي‌داند و منشأ تاريخي شناخت عكسها به عنوان سند معتبر بوده است، با اين فريبكاري بر‌باد مي‌رود. عكاسي، در روزنامه و نشريات نقش سنتي برجسته‌اي داشته و شواهد و مدارك به‌ياد ماندني براي متن كنار خود فراهم كرده است؛ براي مثال، عكاسي جنگ خيلي بيشتر و بهتر از ديگر مطبوعات توانسته است هراسها، تلاشها، و رشادتها را انتقال دهد. جنگ ويتنام در حافظه‌ي بسياري از آمريكايي‌ها، مجموعه‌اي از تصاوير است كه بر رخدادهاي خاص دلالت مي‌كند؛ اين تصاوير در عين انتقال حس از دست رفتن زندگي، شكلي از خشونت را هم بازنمايي مي‌كند. تصوير مالكوم براون از اعتراض راهب بودايي، تصوير ادي آدام از افسر پليسي در سايگون كه مغز سرباز ويت‌گنگ را نشانه گرفته است، و البته تصوير فراموش ناشدني هوي كونگ اوت از دختري كه لباسش با (بمب) ناپالم سوخته بود و به سوي دوربين مي‌دويد. اثر اين تصاوير به وثوق استنادي آنها بر ابژة خويش بستگي دارد. اين تصاوير، بدون ارتباط علّي با رخدادهاي واقعي، چيزي بيش از تبليغات مصنوعي رسانه‌اي نبوده و تبديل به مدرك عيني واقعيت نمي‌شود. خوانندگان نشريات و روزنامه‌هايي كه اين تصاوير در آنها درج شده است، به‌درستي آنها را عكسي از واقعيت دانسته كه نمايي از رويدادهای واقعي را نشان مي‌دهد. به اين ترتيب، تفسير عكسهاي خبري بر اعتماد استوار بود: اعتماد به اين كه عكاس با مراجعه به ويراستار، به تحريف واقعيت نپرداخته است. حال، در عصر تاريكخانه‌هاي الكترونيكي، نظاره‌گر آگاه يك تصوير بايد نسبت به منبع خبر شك داشته باشد يا حتي بپذيرد كه تعهدات پيشين عكاسي مبتني بر كليشه‌هاي منسوخي بوده كه ديگر پذيرفتني نيست و دوربين هم مي‌تواند دروغ بگويد. به‌بياني ديگر، سخن معرفي هست كه از امروز، عكاسي خبري مرده است.

 

در تعارض اخلاق اجتماعي و اخلاق عكاسي، راه كدام است و چاه كدام؟

نظريه‌پردازاني همچون ويليام ميچل بر اين باورند كه به‌سوي دوران پساتصويرنگاري در حال حركتيم.(به نقل از نيگل واربرتون) تا خوانندگان عادي روزنامه‌ها به اين موضوع پي‌ببرند، مدتي طول مي‌كشد. شايد هم اين بخشي از قصه باشد. اما اين نگرش بدبينانه درست نيست. اين نگرش، بر اسطوره ماهيت عكاسي خبري و مدارك و شواهدي كه به‌دست مي‌دهد و نسبت آن با مدارك و شواهدي كه پيش از اين به‌دست مي‌داد مبتني است. خط خوشبينانه‌تري كه مي‌توان پيشنهاد كرد مبتني بر اين نظر است كه فن‌آوري‌هاي جديد بايد تصوير‌نگاران و ويراستاران تصوير را نسبت به پيامدهاي اخلاقي رويه‌هاي خود آگاه‌تر سازد. انقلاب الكترونيكي به جاي اعلام مرگ عكاسي خبري و به‌ويژه عكاسي خبري اخلاقي، مي‌تواند محرك و كاتاليزور خوبي براي حيات مجدد آن باشد.

 

شايد راه حل را هم بايد در اين معنا جست و جو كرد كه آگاهي عمومي از يك عرف عكاسي و پذيرفتن حرف غير واقع شنيدن از سوي مخاطب، بتواند راه‌گشا باشد. وقتي بداني كه طرف مقابلت، چندان هم صادق نيست، آن وقت ترازوي ذهنت را براي شناخت سره از ناسره بيشتر به كار خواهي انداخت و اين آگاهي عمومي را در شناخت عكس بالا خواهد برد. شايد اين دروغي كه عكاس‌ها به مخاطبانشان مي‌گويند، آن‌قدرها هم نتوان بر حسن و قبح ذاتي‌اش سخن راند. بايد پذيرفت ليوان عكاسي خلاق، نيمه‌ي پري هم دارد...

 

منابع:

- سروش، عبدالکریم (1380) اخلاق خدايان، انتشارات طرح نو

- فرانكنا ويليام (1383) فلسفه‌اخلاق، مترجم: هادى صادقى ، انتشارات موسسه فرهنگى طه

- واربرتون، نيگل. "مقاله عكاسي خبري در عصر تاريكخانه‌هاي الكترونيك"، مترجم: اسماعيل يزدان‌پور

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر