به مناسبت سالروز تولد کریستوف کیشلوفسکی: هدف به تصویر کشیدن درون انسان‎هاست!

ریبوار غلامعلی

 

کریستف  کیشلوفسکی

 

نوشتن در مورد شخصی که عقیده به چنین جمله‎ای دارد کار را سخت می‎کند. نوشتن سراسر زخم است، پس چگونه می توان از زخم نوشت؟ چگونه می شود از تنهایی سخن به میان آورد و آن را به تصویر کشید؟ تمام تلاشش این بودَ که از طریق تصویر، با نزدیک شدن به جزیی‎ترین عناصر، در پیرامون انسان‎ها، به سرزمین بی انتها و ناشناخته‎ی آن‎ها وارد شود. خودش می‎گوید در این راه ناتوان بوده و هیچ کاری نکرده و به هدفم نرسیده‎ام. این گفته نشان از فروتنی او دارد یا یک اعتراف صادقانه و عارفانه است؟

 

 

   باید از کریشتف کیشلوفسکی نوشت. او که فیلم‎هایش سراسر نوشتار است. آثاری که فیلمنامه‎هایش پیش از آنکه به تصویر در‎آید بر روی کاغذ مونتاژ شده‎اند. فیلم‎هایی که همچون شخصیت‎های درون فیلم ما را به سفر می‎برد تا از یاد ببریم، تا به یاد اوریم و نیز در اخر یاد شویم. سینماگری که تلاش می کرد با هر اثرش یه ما نگاهی هدیه کند، نگاه به انسانی که زندگی می‎کند، عشق می ورزد، رویا می‎بیند، اسیر غرایز می‎شود و ..... سرانجام باز می گردد به آن نقطه که روزی ازل بوده است.

 

 

    در سینمای کیشلوفسکی همیشه سوال‎هایی مطرح می‎شود ولی پاسخی واضح داده نمی‎شود. ایا کیشلوفسکی پاسخ این پرسش‎ها را می‎داند یا اینکه او نیز همچون ما در جستجویی پایان ناپذیر است؟

 

  در سینمای او تقدیر همیشه کاراکتر اصلی است کاراکتری که نقشش را سال‎هاست به بهترین شکل باری می‎کند. نیرویی که در پس پرده حضوری پایدار دارد. در حین نوشتن در مورد کیشلوفسکی به دنیای پر از پرسش بی‎پاسخ رهنمون می‎شوم. بی‎گمان کیشلوفسکی در پس همه این سوالها همیشه یک سوال بی‎پاسخ داشته است.... چرا می نویسیم؟.... چرا نوشتن؟؟؟

 

 

به یاد اولین سکانس فیلم قرمز می‎افتم(قرمز : برادری). «دستی وارد کادر می شود، گوشی تلفن را برمی‎دارد و شماره می‎گیرد،بوق اشغال می‎خورد، در تماس بعدی والنتین گوشی را برمی‎دارد صدایی از او می پرسد:تنهایی؟»

 

 

همین سوال کافیست تا هزاران سوال دیگر در ذهن ما نقش ببندد. زمانی که شروع به دیدن فیلمی از کیشلوفسکی می‎کنی باید بدانی که دیگر راه فراری نداری. این سینما از تو انسان دیگری می‎سازد، انسانی که بعد از دیدن آن، وقتی در برابر آینه قرار می‎گیرد به طور گذرا به خود نمی‎نگرد و شاید هم از او انسانی می‎سازد که از ایستادن در برابر آینه هراس دارد. کیشلوفسکی خود را مقید به هیچ نظامی نمی‎دانست. او به یک نتیجه کوبنده رسیده است، یک نیروی محکم و پابرجا وجود دارد و با همین اعتقاد سفرش را آغاز کرده است، سفری برای جسنجوی سفر انسان!

 

 

تصادف عنصری است که در سینمای کیشلوفسکی رنگ و بوی دیگر دارد.  قبل از هز چیز باید بدانیم که امکان دارد یک رخداد تصادفی در فیلم تمام اتفاقات دیگر را تحت تاثیر قرار دهد و همین اتفاق تصادفی داستان را پیش ببرد، اما همین تصادف ، تصادفی رخ نداده است. نگاه پشت دوربین خواسته است که این تصادف رخ بدهد. درک سینمای بسیاری از فیلمسازان بدون در نظر گرفتن این امر تصادف، مشکل است. فیلمسازانی همچون هیچکاک، شابرول و .....

 

 

 همچنانکه ارسطو در فن شعر می گوید: «یک ناممکن محتمل الوقوع همیشه یر یک ممکن نامتقاعدکننده ترجیح دارد.»

 

  عنصر تصادف که می تواند یک شانس خوب باشد یا یک بد شانسی در سینمای کیشلوفسکی به فراوانی دیده می شود و بسیار درست و حساب شده از آن استفاده شده است.

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر