نگاهی به اینجا بدون من / در خلأ ....

 

اینجا بدون من 

با این‌که اقتباس سینمایی از آثار ادبی و داستانی در طول تاریخ سینمای ما همواره مدنظر عده‌ی اندکی از دگراندیشان سینمایی بوده است اما آن‌ها نیز هرگز نتوانسته‌اند ایده‌هایشان را در قالب ساختاری اندیشمندانه ارائه دهند.

هرچند می‌توان در این بین حساب داریوش مهرجویی -که یقینا مهم‌ترین اقتباس‌های تاریخ سینمای ایران را از آن خود کرده است- را از بقیه جدا کرد. مهرجویی در سینمای قبل از انقلاب آثار ارزشمندی چون گاو و آقای هالو را از روی نمایشنامه‌هایی نوشته‌ی غلامحسین ساعدی و علی نصیریان ساخت و پس از انقلاب نیز این سنت را تقریبا در تمامی فیلم‌هایش تکرار کرد.

 این الگو که در فیلم‌هایی چون سارا و بانو جواب داد؛ اما در پری و پستچی-که فیلم قبل از انقلاب او است و با اقتباسی آزاد از نمایشنامه‌ای از گئورگ بروخنر ساخته بود- به نتیجه نرسید. به هرحال آن‌چه اینجا مهم جلوه می‌کند نشان دادن نفس عمل مهرجویی است که در اصل قابل احترام است. هرچند تلاش‌های او و چند تن دیگر چون فرمان آرا یا ملاپور هرگز به طور منطقی در تار و پود سینمای ایران نهادینه نشد؛ حتی تقوایی نیز با ناخدا خورشید که اقتباسی بود از رمان داشتن و نداشتن ارنست همینگوی نتوانست پیشگام از سرگیری این سنت تلقی شود چون اصلا فیلمش نمایش گسترده‌ای نداشت و و در زمانه‌اش محجور ماند. به هرحال آن‌چه اکنون مسلم است نبود جایگاهی قابل قبول برای فیلم اقتباسی در سینمای ایران است و این در حالی است که فقدان ادبی و داستانی سینمای ایران و ضعف در قصه‌پردازی همواره مورد عتاب منتقد ایرانی است. شاید بتوان اکنون در این بین برای برخی استثنائی هم قائل شد. دیدن اینجا بدون من تازه‌ترین ساخته‌ی بهرام توکلی لااقل اندکی امیدوارمان می‌کند به نگاهی مثبت و نه آرمانی به این سنت.
 

 

توکلی اینجا بدون من را با اقتباسی از نمایشنامه‌ی باغ وحش شیشه‌ای نوشته‌ی تنسی ویلیامز آمریکایی ساخته است. نمایشنامه‌ای که اولین بار در سال 1944 به روی صحنه رفت و به سرعت به شهرت رسید. این نمایشنامه با موضوع و درونمایه‌ای سنگین و قدری بی‌زمان آشکارا به شکست کاپیتالیسم، شکست چارچوب سنتی خانواده  اشاره می‌کرد و درباره‌ی تصمیماتی بود که فردی می‌گیرد و دیگران را نیز تحت تاثیر تصمیمش قرار می‌دهد. آن‌چه که ایرانیزه کردنش کار شاقی به نظر می‌رسد. هرچند که توکلی در این ماراتن نفس‌گیر به سختی توانسته اثر آبرومندانه‌ای بسازد و تحویل جامعه‌ی سینمایی ایران بدهد. او با تغییر دادن هوشمندانه‌ی نقش اصلی داستان از پسر به مادر در فیلم زبان ارتباطی اثر را با مخاطب ایرانی تکامل بخشیده است.

 اینجا بدون من ساخته بهرام توکلی

مادر یا همان آماندا Amanda در نمایشنامه با بازی عالی فاطمه معتمد آریا همان شخصیتی است که در سرتاسر فیلم و نمایشنامه در جست‌وجوی یافتن معیاری اخلاقی برای پر کردن خلأ عاطفی است که گویا گریبانگیر خانواده‌اش شده است. از این نقطه نظر حتی فیلم توکلی در معیار رئال بالاتر از نمونه‌ی تئاتری‌اش قرار می‌گیرد؛ زیرا اصولا این نقش در جوامع غربی بر عهده‌ی مادر نیست و عنصر خانواده در جوامع غربی، مخصوصا آمریکا حریم امن و حصاری هم‌چون دیگر فرهنگ‌ها تلقی نمی‌شود و در همان نیز مادر حضور منفعلانه‌ای ندارد و حال آن‌که نمایشنامه منظوری رئال ندارد!

 

خانواده‌ای که توکلی در اینجا بدون من به تصویر کشیده است با همه‌ی نیازهای اجتماعی و ریشه‌های تاریخی‌اش حالتی نمادین دارد. ترسیم کردن طبقه‌ای فرودست از لحاظ اقتصادی که مدام با تراژدی عدم درک روابط متقابل با طبقات دیگر جامعه سر می‌کند و در این میان نیز اصلا قرار بر این نیست که به آرمان‌هایش دست یابد.

 

یلدا دختر خجالتی و معلول فیلم -laura در نمایشنامه- با بازی نگار جواهریان به نوعی مرکز ثقل روابط شکسته‌ی بسته‌ی داستان به حساب می‌آید. دختری که مادر و برادرش -tom در نمایشنامه و با بازی صابر ابر در فیلم- برای به سامان رساندن آینده‌اش به یکدیگر نزدیکتر می‌شوند اما به زودی سرخورده شده و روابط محدود گذشته‌اشان را از سر می‌گیرند. دختری که عشق وافری به جمع کردن مجسمه‌های شیشه‌ای حیوانات مختلف دارد و همه‌ی هم و غمش هم نگهداری از همان‌ها است و هم او که یکباره از علاقه‌اش به رضا -jim oconner در نمایشنامه و با بازی پارسا پیروزفر در فیلم- دوست برادرش سخن می‌گوید و برادرش احسان به درخواست مادر مجبور می‌شود رضا را برای یک مهمانی کوچک به خانه‌اشان دعوت کند. رضایی که پس از مطلع شدن از ماوقع می‌گوید نامزد دارد و این‌گونه تیر خلاصی به پیشانی آرمان تغییر و تحولی که  نیازهای تازه تری را بر دوش خانواده‌ی کوچک و فقیر داستان تحمیل خواهد کرد؛ می‌زند.

 

دیوید بوردول تئوریسین آمریکایی در کتاب روایت در فیلم داستانی (1985) جایگزینی شناختی برای نشانه‌شناسی ارائه می‌دهد تا توضیح دهد تماشاگران چگونه از فیلم‌ها به معنی می‌رسند. از نظر بوردول روایت فرآیندی است که از طریق آن، فیلم‌ها سرنخ‌هایی را به تماشاگران می‌دهند تا از طرح واره‌های تفسیری برای ساختن قصه‌هایی منظم و فهمیدنی در ذهنشان استفاده کنند. این سرنخ‌ها در روایت فیلم اینجا بدون من پوستر فیلم اینجا بدون منمانند نمایشنامه‌ی باغ وحشی شیشه‌ای در جزئیات نهفته است. این‌که چرا یلدا علاقمند جمع‌آوری مجسمه‌های شیشه‌ای است البته توجیه خاصی ندارد؛ بلکه نوعی نشانه برای تکمیل شخصیت‌سازی او در ذهن مخاطب است؛ یا رفتار مادر با پسر که مدام او را از اعتیاد برحذر می دارد و این‌گونه شاید پیشگویانه او را از خطری در آینده نهی می‌کند. به هرحال هرچند توکلی بسیار سعی کرده طبق این تعریف بوردول روایت فیلم را جلو ببرد اما گاهی مبهم بودن بیش از اندازه‌ی رفتار شخصیت‌های فیلم، اثرش را به سمت نوعی سردرگمی در ایجاد ارتباط با مخاطب برده است. او با این‌که توانسته سرانجام بینش و نگاه بومی خود را به تار و پود نمایشنامه‌ی ویلیامز تزریق کند اما در تکمیل آن، که همانا پاسخ درست و منطقی دادن به ابهامات موجود در قصه‌ی اصلی فیلم است، موفق نبوده است. زبان نمادین فیلم او در اصل صورتی مادی دارد و این به عین شبیه منبع اصلی فیلم است؛ اما همان هم به گونه‌ای انتزاعی فکر را هم به تصرف درآورده و خاصیتی رویا گون به خود گرفته است. این تعریف در شناسایی شخصیت دختر خجالتی و معلول داستان یعنی یلدا بسیار می‌تواند کمک کند. یلدا شخصیتی است که فارغ از مشکلات خانواده- بیشتر از لحاظ اقتصادی- غرق در دنیای خودش است. او بیشتر در رویا زندگی می‌کند و حتی اولین بار عاشق صدای رضا شده است؛ اما همین خاصیت رویاگون که در همه‌ی جوانب فیلم هم رسوخ کرده در تکمیل شخصیت سایر افراد حاضر در فیلم نمی‌تواند موثر باشد. این موراد دلیل بر ضعف فیلمنامه‌ی اینجا بدون من نمی‌شود. در اصل توکلی فیلمنامه‌ی بی نقصی لااقل در چارچوب سنت‌های حاکم بر سینمای کشور نگاشته است و قصه‌اش را منطقی جلو برده است اما همان ابهامی که در شخصیت پردازی‌های آدم‌های فیلمش وارد کرده اندکی به کارش لطمه زده است.

 

 

 

اینجا بدون من آشکارا در بطن خودش ماهیتی پوچ گرایانه هم دارد. تلاش یک خانواده‌ی فقیر 3 نفره برای گریز از روزمرگی‌های زندگی، آن هم به قیمت نادیده انگاشتن واقعیت‌های پیرامون. خانواده‌ای که تحت تاثیر رویاهای یلدا و القائات مادر که این بار و برخلاف نمایشنامه، حضور فعالانه‌تری دارد امیدی واهی به آینده نیز گریبانش را گرفته است؛ البته شاید ابهام موجود در شخصیت‌های داستان فیلم نیز ناشی از همین باشد. این‌که توکلی برای کم رمق جلوه دادن درونمایه‌ی تامل برانگیز فیلم و نیز فرار از تیغ سانسور به دلیل تلخی و پوچی بی‌اندازه دست به چنین کاری زده است که این خود نقض ادعای پیشین خود من در مورد لطمه خوردن به فیلمنامه‌ی نوشته‌ی خود توکلی است.

پایان‌بندی کماکان سرخوشانه‌ی فیلم را می‌توان همان اجبار فیلمسازان ایرانی به نشان دادن غیر واقعی روابط علت و معلولی آثارشان ربط داد. هرچند توکلی هوشمندانه همان چاشنی ابهام را وارد پایان‌بندی اثرش کرده و توهم شکل‌گیری یک پایان باز را در ذهن مخاطب جای داده است و شاید این همان تغییر و تحول و جنبشی است که هم نمادین است و هم پر از رمزگونگی که در تقابل با پایان قطعی و بسیار تلخ خود نمایشنامه‌ی اصلی قرار می‌گیرد.

 

با این حال به شخصه کارگردانی توکلی را بر فیلمنامه‌نویسی آثارش ترجیح می‌دهم. دکوپاژ و میزانسن‌های عالی توکلی نشان‌دهنده‌ی درک بالای او از رسانه‌ی سینما است. هر چه باشد او فیلمش را با اقتباس از یک نمایشنامه نوشته است و ناگزیر ریسک شبه تئاتری شدن فیلمش را به جان خریده است. هر چقدر هم که توکلی ادعای بازسازی دقیق این نمایشنامه را نداشته باشد و در اصل تصویر سینمایی او واقعیتی ثانوی از شکل اولیه‌اش محسوب شود.

حرکت مداوم دوربین حمید خضوعی ابیانه و تدوین ریتمیک بهرام دهقانی در کنار سایر ارزش‌های تکنیکی فیلم در اثبات همان ادعای بالایی است و آن چه موجب از ذهن بیرون کردن قرابت بی‌چون و چرای فیلم با یک تله تئاتر تلویزیونی. اینجا بدون من قطعا یکی از بهترین فیلم‌های سال جاری است و آن که به خوبی توانسته در بدنه‌ی نحیف و لاغر سینمای اجتماعی ایران جای بگیرد...

 

 

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: بهروز صادقی