به مناسبت دومین سالگرد درگذشت هامون سینمای ایران

 (ديگر تمام شد....

هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق مي‌افتد ...

بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم....)

 

خسرو شکیبایی

اينگونه شد كه در آخرين و اولين ساعات 28 تيرماه 1387؛ خبرها نوشتند و اشك ‌ها ريختند. حميد هامون؛ يگانه مرد كيميا، راننده صبور اتوبوس شب، مرد كاغذي بي خط و درخت خانواده سبز در آخرين روزهاي گرم و سوزان تيرماه همان گاه كه مرگ با خوشه انگور مي‌آيد به دهان : از وراي خاك كوچيد.

ديگر گفتن ندارد كه اگر خسرو شكيبايي يك بازي مي‌كرد و مهر جويي يك فيلم مي‌ساخت و هامون يگانه فيلم تاريخ ايران بود؛ باز هم كافي بود. (هامون ) براي خسرو بود و خسرو از هامون نوشيد و جان گرفت و باليد .... همين شد كه پس از اين فيلم ؛ اغلب پيشنهاد ما در ادامه حميد هامون بود و گويي يا شخصيت خسرو با هامون تكميل شده بود و يا از ابتدا حميد همان خسرو بود و خسرو همان حميد. بازي‌اش به قدري ملموس بود كه مي‌توان جزء بهترين بازي‌هاي تاریخ سينماي ايران قلمدادش كرد. آنها كه مهرجويي را مي‌شناسند بهتر مي‌دانند چقدر در انتخاب بازيگرانش حساس است. مهرجويي و خسرو هر دو خوش شانس بودند كه به راحتي يكديگر را پيدا كردند. تا يكي از شاهكارهاي سينما را رقم زنند. حميد هامون، به قدر، جزئي مي‌ديد و جزئي نگاه مي‌كرد كه با اجراي خسرو؛ شكل گرفت و ديگر هم تكرار نشد.

 

****

 

«تو مي‎خواي من اوني باشم كه واقعا تو مي‌خواي من باشم؟ اگر من اوني باشم كه تو مي‌خواي، پس ديگه من، من نيست. يعني من خودم نيستم...»

خسرو شکیبایی

اين ديالوگ ها را حميد با لحن و آن تُن عجيب خسرو مي‌گفت. اين ديالوگ‎ها را بايد با جنس عجيب و ماورائي صداي خسرو حس كرد و شنيد. اصلا يكي از اركان اصلي محبوبيت خسرو شكيبايي جنس صداي او بود. صدايي كه ديگر نه كسي دارد؛ نه مانند دارد و نه قابل تقليد است. دروغ است كه بگوييم خسرو فقط صدا داشت اما اگر صدايش را نبينم بي شك بي انصافي كرده ايم به قولي (صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود) پس از هامون در سال 1368، مهر جويي چند بار ديگر به سراغ او رفت. يكبار براي بانو (1370) و بار ديگر سارا و سال (1371) . پري در سال (1373) ، دختر دايي گمشده (1377) و ميكس (1378) ديگر آثار مهر جويي بود كه با حضور خسرو پررنگ شد. ديگر پرسوناي خسرو شكيبايي طوري شده بود كه خيلي از فيلمسازان به واسطه او درخشيدند و كارهاشان بخاطر بازي او هميشگي شد. بازي متفاوت خسرو شكيبايي در (كيميا) فيلمي از احمدرضا درويش، كه دومين سيمرغ بلورين بهترين بازيگر نقش اول مرد را از آن او كرد، يكي از برترين آثار پرونده كاري كارگردان شد. و بازي قابل تقديرش در نقش محمود براي فيلم (يكبار براي هميشه) سيروي الوند؛ توانست بهترين فيلم پرونده هنري فيلساز را شكل دهد. حتا در كارهاي بعدي نيز سايه اين پرسوناژ همراهش بود. ديگر حضورش در يك فيلم باعث مي‌شد فيلم را ببينيم چون مي‌دانستيم او از جنس هر بازيگري نيست و عرض اندامش به صرف چهره و نمايش اتفاق نمي‌افتد. اما جنبه محبوبيت عامي خسرو سريالهايي بود كه عوام را با او آشنا كرد و عاشق كرد. (خانه سبز) (روزي روزگاري)، كاكتوس ، (تفنگ سرپر) پل ارتباط اين هنرمند شاعر مسلك با مردمي بود كه از قبال تلويزيون گويي با مردمي از سرزمين سبز و خواب و رويا پيوند بسته بودند. كاركتر خسرو بخصوص در خانه سبز به قدري ملموس ، دوست داشتني و با مسما بود كه مي ‌درخشيد و اصلا در آن مجموعه همه به هم وصل بودند . بحصوص خسرو باز با همان ديالوگ ها (اگه قهري ، حرف كه مي‌زني ؟!) و همان لحن ماوراييش بيشتر و بيشتر درخشيد....

 

****

 

«لاكردار ! اگه بدوني هنوز چقدر دوستت دارم».

 

اما حالا كه مرگ آمده و او را برده؛ حالا كه بايد باور كنيم خسرو هم رفته! و سينماي ما يك خانه خالي در جدولش براي هميشه جا گذاشته، توقع ديگري داشتيم، يه ضرب المثل هست كه هميشه اين مواقع مي‌گن (مرگ شتري هست كه در خونه همه مي‌خوابه) يا اگر بخواهيم شاعرانه نگاه كنيم مي‌شود شعر سهراب آنجا كه مي‌گويد (مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشمين دارد.... مرگ گاهي ريحان مي‎چيند... مرگ گاهي و‎دكا مي‌نوشد و ...) اما ما توقع داشتيم مثلا كه رسانه ملي ما (كمي نه زياد، نه به اندازه، نه در حد استاندارد) خيلي كم‎تر از آنچه كه بايد؛ به او بپردازد. حالا ديگر عادت شده كه اگر یک فوتبالیست یا مدير يك ارگان سرش درد بگيرد بايد تمام عالم و آدم و سايت‎ها شبكه‎هاي ما شلوغش كنند و آن‎وقت، وقتي نوبت اويي مي‌شود كه خودش تعريف خودش است؛ توجه برایشان بی‎معنا می‎شود. اما در قلب‎هایمان، بر دیسک‎های الکترونیکی و نگاتیوها خسرو عزیز همیشه زنده است.

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر