فراهنجاری که باید برای خود هنجار شود / نگاهی به فیلم «نورهای قرمز» Red Lights

 

 نورهای قرمز

انسان موجودی بسیار پیچیده و دارای توانمندی‎های بسیاری است. از این رو می‎تواند کارهای خارق‎العاده‎ای انجام دهد.

انسان اگر ویژگی‎های خود را بشناسد و پی به رازهای هستی ببرد می‎تواند کارهایی انجام دهد که فراتر از عالم ماده هستند. در بعد فیزیک انسان به وسیله ابزار و ممارست می‎تواند دست به کارهای فیزیکی زند و در فراتر از این کارها و در بعد فراطبیعی کارها به سطح روح انسان بازمی‎گردد.

این مسئله درست تفاوت انسان با دیگر موجودات است که در کنار عقل و ادراک از روح نیز سود می‎برد. مسئله اصلی فیلم نورهای قرمز به کارگردانی رودریگو کورتز اسپانیایی –محصول 2012- نیز همین است که آیا انسان دارای توانمندی‎های فراهنجاری هست یا نیست؟! یا این‎که این نیروها وجود دارد و نحوه پذیرفتنش مسئله اصلی است؟

دکتر مارگارت متسون (سوزان ساراندون) و دستیارش دکتر تام باکلی (سیلیان مورفی) به دنبال اثبات این مسئله هستند که نیروی فراطبیعی وجود ندارد. هر چیز عمل پذیری باید توسط علم توجیه شود و غیر از این توسط آن‎ها رد می‎شود. پس از مدت‎ها سایمون سیلور (رابرت دنیرو) که ادعا دارد انرژی خاصی دارد و کارهای فراطبیعی انجام می‎دهد باز می‎گردد. او می‎خواهد قبل از بازنشستگی نهایی چند اجرای مهم داشته باشد که دکتر باکلی سعی دارد نشان دهد او شیاد بیش نیست!

فیلم با یک مراسم احضار روح آغاز می‎شود و عذاب‎هایی که اهالی یک خانه می‎کشیده‎اند. متسون و باکلی خیلی راحت به صاحب‎خانه اعلام می‎کنند مشکل از کجاست و صحنه را ترک می‎کنند. در روز بعد متسون به شاگردانش توضیح می‎دهد چگونه افرادی که احضار روح می‎کنند حقه می‎زنند. این تأکید بر وجود نداشتن چنین مواردی همه از ریشه‎ی افکار متسون باز می‎گردد و فیلم خیلی تأکید دارد که مخاطب نیز این را بپذیرد که کارهایی از این دست قابل قبول نیستند. این تأکیدها بی‎هدف ادامه دارد تا بالاخره سایمون سیلور بار دیگر نمایش‎های خود را به راه اندازد و اهداف دو دکتر محقق روشن گردد که هر کدام بر اساس دلایل پیش پا افتاده‎ای به این مسیر گام نهادند.

رابرت دنیرو 

داستانی که سایمون سیلور در روند اصلی داستان فیلم ایجاد می‎کند یک تعلیق در تأکید خود فیلم به وجود می‎آورد تا مخاطب. از ابتدا فیلم یک باور را به مخاطبش دیکته می‎کند و آن دروغ بودن فعالیت‎های غیرطبیعی است. با حضور سایمون سیلور و اتفاقاتی که به وجود می‎آید این مخاطب نیست که برایش شک ایجاد شده باشد بلکه تفکر خود فیلم دچار خدشه می‎شود. مخاطب‎ها تفکراتشان شکل گرفته و پیش‎فرض‎های خود را در هر تماشای اثری با خود دارند؛ اما این‎که فیلم همه چیز را یک سوی و دیکته شده جلو ببرد و بعد خودش آن را بلغزاند کمی جای تعجب دارد!

ابتدا باکلی، سایمون را به مبارزه دعوت می‎کند و پس از مرگ متسون، این سایمون است که خود را در اختیار آزمایشگاه دانشگاه قرار می‎دهد. آزمون‎های مختلفی گرفته می‎شود تا این‎که اثبات شود کارهای او از چه جنس هستند. حقه یا واقعیت؟ آزمایش‎ها و علم، بالاخره در حال پذیرش نیروی فراطبیعی هستند که باکلی همه چیز را با یک حرکت به هم می‎ریزد. فیلم لحظات دراماتیک، نوعی تحول شخصیت و داستان در سنیما را نادیده می‎گیرد تا با یک پایان‎بندی ضعیف به نتیجه دلخواه برسد. باکلی که تا به حال چنین اعمالی را فراهنجار می‎دیده خود می‎خواهد باور کند که هنجار همین فراهنجارهاست. خود را باور کند که چنین نیرویی –نیروی فراطبیعی- دارد و آن را نشان نداده است و از همه مهمتر دیگرانی که اعلام می‎کنند شیاد هستند.

سیلیان مورفی red lights 

موضع من به عنوان نویسنده این مطلب وجود نیروهای فراطبیعی است و منتظر تماشای یک فیلم علم‎گرا بودم. با آن همه تأکیدی که فیلم بر علم داشت تصور نمی‎شد که یک دفعه همه چیز به یک شوخی تبدیل شود. مگر می‎شود منکر خیلی از اتفاقاتی شد که پیرامونمان رخ می‎دهند و هر کدام تعجب برانگیز هستند. در این میان برخی از افراد نیز پیدا می‎شوند که بر اساس سادگی دیگران دست به سودجویی می‎زنند و اگر فیلم هم بر این اساس جلو می‎رفت منطقی می‎نمود. این‎که با یک تأکید صرف بر دروغ بودن فراطبیعت جلو برویم و پس از نقش بر آب شدن نقشه‎های سایمون همان لحظه بگوییم باکلی خودش نیروی فراطبیعی دارد به هیچ وجه قابل هضم نیست. باکلی که از ابتدای فیلم در پی اثبات خودش به خود بوده که نیروی او کاملا حقیقی است. او عمرش را برای فراهنجار نشان دادن این نوع نیروها تلف نکرده و در اصل به آن‎جا رسیده که بپذیرد همین فراهنجار برای او هنجار است. مسئله فیلم نه تأکید بر علم است و نه فراطبیعت. نه انسان و نه قابلیت‎هایش را زیر سؤال می‎برد؛ بلکه همه چیز در حد مطرح شدن پیش می‎آید و نه تنها نتیجه‎گیری نمی‎شود بلکه به مخاطب نیز واگذار نمی‎شود. باکلی خود در پایان اقرار می‎کند که چه کارهایی را خودش صحنه‎سازی می‎کرده و این صحنه‎سازی‎ها در جهت این بوده که دیگران کم‎کم بپذیرند که چنین چیزی وجود دارد! این صحنه‎سازی‎ها در زمان تنهایی او چه معنایی دارد؟! در مقابل دیگرانی که چنین مسئله‎ای را قبول دارند چه مفهومی دارد جز این‎که فیلم باید بالاخره با یک تمهید پیش‎پاافتاده به پایان خود رسد!

 

 

 

درباره نویسنده :
مهدی میرقادی
نام نویسنده: مهدی میرقادی

طراح مد، انیماتور و منتقد سینما / همکاری با نشریات داخلی و خارجی

کارشناس طراحی مد از RMIT ملبورن

کارشناس ارشد انیمیشن از LASALLE College of the Arts سنگاپور