نقد فیلم سکوت Silence؛ آخرین وسوسه‌ی لیام نیسن در حماسه‌ی تکان‌دهنده‌ی اسکورسیزی

 

 

سکوت خدا و ضعف انسان موضوع اصلی فیلم حماسی جدید مارتین اسکورسیزی است. تمی که اسکورسیزی پیشتر در فیلم «آخرین وسوسه‌ی مسیح» محصول سال 1988 نیز ردیابی‌اش کرده بود. فیلمی که به نظر می‌رسد اسکورسیزی را دوباره بی واسطه به سمت جستجوی مفاهیمی از قبیل ایمان، سرنوشت و مذهب کشانده است. مفاهیمی که بدون شک اسکورسیزی به بازشناسی و غور در آن‌ها بسیار علاقمند است.


در هر صورت فیلم جدید اسکورسیزی؛ سکوت فیلمی در باب شهادت مسیحی است و مانند همه‌ی فیلم‌هایی از این قبیل، از مصائب ژاندارک کارل تئودرو درایر تا مردی برای تمام فصول فرد زینه‌مان، می‌بایستی به یک ضدحساسیت الحادی بپردازد که می‌داند دوره‌ی تفتیش عقاید در مسیحیت خودش هیچ مشکلی در کشتن ملحدان نمی‌دید و از این رو شهدای خودشان هرگز نمی‌توانند که لایق همدردی انسان‌دوستانه قرار بگیرند. به واقع در این فیلم یک بحث شدید در مخالفت با مسیحیت و بودیسم در اروپا و آسیا و همچنین شکاکیت در باب مسئله‌ی ایمان به خدا مواجه هستیم. فیلمی که دارد از سکوت خدا می‌گوید. شما در سینمای معاصر چند فیلم سراغ دارید که موضوع اصلی‌اش طرح چنین سوالی باشد؟


البته سکوت فیلمی بی عیب و نقص نیست. به نظر می‌رسد که این ایرادات در مورد انتخاب بازیگران فیلم بیشتر به چشم می‌آید. بالشخصه گمان می‌کنم که جای دو بازیگر اصلی فیلم؛ اندرو گارفیلد و آدام درایور می‌توانست که با یکدیگر تعویض شود. یعنی درایور در نقش گارفیلد بازی کند و گارفیلد برعکس. به واقع کاراکتری که گارفیلد در فیلم بازی می‌کند پیچیده‌تر از مختصات بازیگری او است. در فیلم لحظاتی است که کشیشان جوان احساس می‌کنند که شمه‌ای از نگرش‌های خاص شخصِ عیسی مسیح در آن‌ها حلول کرده است. اینجاها است که تفاوت بازیگری آن‌ها به چشم می‌آید. هر چند من در نهایت گمان می کنم که برنده‌ی رقابت نفسگیر در نهایت آدام درایور بوده است.


در هر صورت داستان فیلم اقتباسی است از رمانی به همین عنوان از مولف کاتولیک ژاپنی، شوساکو ایندو که اولین بار در سال 1966 منتشر شد. لازم به یادآوری است که تاکنون صنعت سینما دوبار به سراغ اقتباس از این رمان رفته است. یک بار توسط ماساهیرو شینودا در سال 1971 و دیگری توسط خوآاُ ماریو گریلو در 1994. که این دومی عنوان فرعی «چشمان آسیا» را بر روی فیلم‌اش گذاشته بود.


در قرن هفدهم کلیسای جامع لیسبون دو تن از کشیشان جوانش را مهیای سفر به کشور ژاپن می‌کند. این دو کشیش جوان عبارت هستن از رودریگوئز (اندرو گارفیلد) و گارپ (آدام درایور). ماموریت آن‌ها این است که برای یافتن کشیش فریرا (لیام نیسن) به ژاپن بروند. پدر فریرا کشیشی است که سال‌ها پیش برای تبلیغ دین مسیحیت و جلوگیری از کشتار آن‌ها توسط کفار به کشور ژاپن سفر کرده است. هر چند اکنون خبر رسیده است که او در ژاپن به کسوت آیین بودایی درآمده، زنی بودایی گرفته و از او بچه دار شده است. کلیسای جامع لیسبون اکنون برای سردرآوردن از بلایی که بر سر فریرا آمده است می‌خواهد که این دو کشیش جوان را به ژاپن بفرستد. تا آن‌ها بتوانند حقیقت امر را دریابند.   


خیلی واضح است اسکورسیزی رمانِ سکوتِ ایندو را همانند رمان «دل تاریکی» جوزف کُنراد فهمیده است. در رمان کُنراد به نظر می‌رسد نویسنده انسان را به چالش کشیده و این موضوع را بیان کرده‌است که انسان بین خیر و شر حق انتخاب دارد. او می‌تواند با هیولای دربند درونی و بیرونی خود متحد شود و جامعهٔ انسانی را به تباهی بکشاند: «در آنجا آدم به چیزی نگاه می‌کرد که هیولاوار بود...» یا حتی می‌تواند به‌خاطر دیگران از جان خویش بگذرد. آثار جوزف کنراد نشان‌دهندهٔ آگاهی عمیق و معنوی همراه با تکنیک‌های ماهرانه داستان‌نویسی‌ هستند و دربرگیرندهٔ ابعاد مختلف جامعه انسانی‌اند. او همچون دانته که کمدی الهی را در قرون سیاه وسطی سروده رمان دل تاریکی را در اواخر قرن ۱۹ میلادی نوشت که دولت‌های استعمارگر یا شرکت‌هایی نظیر شرکت جهانی آفریقا به بهانه‌هایی چون ترویج تمدن، انتقال مدنیت و تزکیهٔ روح بومیان تحت عنوان زایر شروع به تاراج ثروت بومیان به‌ویژه در کنگو کردند. کتاب ایندو نیز به واقع چنین داستانی دارد. این کتاب نیز در واقع سفرنامه‌ای واقعی هم به اعماق ضمیر انسان و هم به مناطق جقرافیایی ژاپن است که در آن انسان‌ها به گونه‌ای ترحم‌آمیز یا بردهٔ جهالت خویش‌ هستند یا بردهٔ حرص و طمع. ژاپنی که دارای منابع ارزان نیروی کار است متعلق به بومیانی بود که ویژگی اصلی فرهنگ آنها ساده‌انگاری و کج‌فهمی در زیبایی‌شناسی است، آن‌چنان‌که در آن دوره مهره‌ها و پارچه‌های رنگین را در مقابل جان حیوانات و مهم‌تر از همه آزادی خود و دیگران مبادله می‌کردند. در این رمان برخی واژه‌ها مانند دریا جایگاه ویژه‌ای دارند. دریا دارای ویژگی‌هایی چون داشتن مبدأ، جاری بودن، رسیدن به مقصدی معین، حاصل‌خیزی اطرافش و گاه پیش‌بینی‌ناپذیری‌اش است که همچنین نشانه‌ای از چگونگی روح آدمی و دنیاست. دنیا گاه به روح به ما لبخند می‌زند و گاه دلمان را به درد می‌آورد. دریا زمانی همچون انسان آرامی است که از درون، روحش بی‌قرار است و آمادهٔ طغیان. دریا گاهی سیلی ویرانگر می‌شود، همچون روح انسان دربند دیوهای طمع و قدرت. نکتهٔ اصلی این‌جاست که پیج‌وخم رودخانه تابع طبیعت است، اما انسان‌های داستان ایندو و البته کنراد به‌دنبال داشتن روح کشف ناشناخته‌ها از کودکی و خسته از ابتذالات روزمره و رسیدن به معرفت درونی، مسیر پرپیچ‌وخم راه خود را برمی‌گزیند و با دانایی به ضمیر روشن می‌رسد. فیلم اسکورسیزی نیز در نهایت شبیه به چیزهایی است که در مورد رمان ایندو و البته رمان کُنراد نوشتم. دو کشیش او نیز در نهایت هدفی جز واکاوی ضمیر پنهان خود ندارند. به واقع به نظر می‌رسد که در نهایت تلاش برای یافتن فریرا و اطمینان از تغییر دین او بهانه‌ای است برای غوطه ور شدن در روح و روان خودشان. بحث بر سر این است که در نهایت دین و مذهب چه کمکی می‌تواند به حال زار این مردمان مفلوک بکند؟ این پرسشی است که فریرا نیز قبلاً بدان اندیشیده است! هر چند نتوانسته بدان پاسخی دهد. این همان چیزی است که اکنون در ذهن نسل جدیدی از مبلغان دینی بروز یافته است. مسیحیت یا بودیسم؟ اساساً چه فرقی با یکدیگر دارند؟ اگر مسئله بر سر آرام گرفتن روحی و فراموش کردن مصائب زندگانی است، این دو در نهایت یک ارمغان برای نسل بشر دارند. یکی به تناسخ معتقد است و دیگری به زندگی جاودان. چیزی که اسکورسیزی تلاش کرده در فیلمش نشان دهد یک چیز است: اینکه در نهایت مسئله بر سر انتخاب بین این دو نیست بلکه مسئله بر سر

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر