اشاره: در این نوشتار قصد دارم نگاهی موجز داشته باشم به دوتا از نمایشهای در حالِ اجرا که [طبقِ اطلاعاتِ مندرج در سایتِ تیوال] تا ۲۵ اسفند روی صحنه خواهند بود. «چیدا» و «مصائب یک رقصندهی پاپتی» از جهاتی، با یکدیگر مشابهت دارند. هر دو از متون [یا روایاتی] کهن و بسیار مشهور وام گرفتهاند؛ «چیدا» بر پایهی «ادیپشهریارِ» سوفوکل بنا نهاده شده و «مصائب یک رقصندهی پاپتی» ملهم از سرگذشتِ شورانگیزِ حسین منصور حلاج است. شباهتِ دوم به رنگوُبوی اینزمانی بخشیدن به دو قصهی موردِ اشاره، بازمیگردد. و خصیصهی دیگری که میشود بهعنوانِ سومین وجهِ تشابهِ این دو نمایش برشمردش، سود جستن از المانِ طنز است. شایانِ ذکر است که مشابهتهای شمارهی دو و سه به مقداری یکسان [در نمایشها] بهکار گرفته نشدهاند. «مصائب یک رقصندهی پاپتی» امروزیتر است بهطوریکه حتّی ردّپای موضوعاتِ بحثبرانگیزِ روز [نظیرِ ماجرای کذایی و مضحکِ تشتِ شیر!] را در آن میتوان مشاهده کرد. درعوض، طنز در «چیدا» پُررنگتر است و اصلاً از مهمترین عناصرِ جذابیتاش محسوب میشود.
اشاره: اغلبِ نمایشهایی که طیِ یکماههی اخیر دیدم آنقدرها شوقبرانگیز نبودند که مجابم کنند به نوشتن. در این میان، عنوانِ "ضعیفترین" بدونِ تردید کاملاً برازندهی «خروسزری پیرهنپری» (کارگردان: سینا نورائی، عمارت ارغنون) است؛ اجرایی عاری از نوآوری که قصهی نوستالژیک [برای دههشصتیها] و معروفِ بامدادِ فقید را نعلبهنعل و بیهیچ کموُکاستی روی صحنه آورده. عناوینِ شستهرفتهترین، هماهنگترین و البته حرفهایترین نیز دور از انتظار نیست که به «اگه بمیری» (کارگردان: سمانه زندینژاد، تئاتر مستقل تهران) تعلق بگیرد. حیفم میآید که از «چیدا» (کارگردان: احسان ملکی، تماشاخانهی سنگلج) یادی نکنم؛ اقتباسی [میتوان گفت] ایرانیزه و بومیشده، از یکی از شاهکارهای ادبیاتِ نمایشی که طنزِ دلچسب و بدونِ زوائد بودنِ آن، از مهمترین عناصرِ جذابیتاش بهشمار میروند. اما بالاخره اتفاقِ موردِ انتظارم رخ داد و اثری قابلِ اعتنا دیدم. در ادامه، قصد دارم مختصری پیرامونِ نمایشِ متفاوتِ «اسب» [به کارگردانیِ آرش دادگر] بنویسم که این شبها، اجراهای پایانیِ خود را سپری میکند.
ادامه مطلب نقد نمایش اسب به کارگردانی آرش دادگر؛ در بندِ اضطرابِ جهان
یک- ۲۳
«۲۳» کوششی بهقصدِ شرحِ گوشهای از پریشانیها و سختجانیِ پری و پریهاست؛ روایتی از بیستوُسهبار مُردن در لحظهلحظههای سی سالِ آزگار. ظاهر (با بازیِ مسلم رضایی و فرهاد تفرشی) در تابستانِ ۱۳۶۷، در واپسین روزهای جنگ، زخمی جانکاه برداشته؛ جراحتی که او را تا دمِ "رفتن" بُرده و حالا سالیانِ سال است که جلوی چشمِ پریاش میمیرد و زنده میشود. پریای که بههیچوجه حاضر نشده است نیستیِ سایهی بالاسرش را ببیند و باور کند. پریخانمی که با چنگوُدندان و آبرومندانه، همهی آنچه از مردش بهجای مانده را تیمار میکند.
بالاخره فیلمی دیدیم که در خارج از کشور ساخته شده، حالوُهوای ایران -اینبار دههی ۱۳۶۰ و برههی موشکباران تهران- را در حدّ وسعاش بازسازی کرده است ولی بوی گندِ انزجار -اقلاً بهشکلی آزارنده- از آن بیرون نمیزند. درحقیقت، «زیر سایه» (Under the Shadow) یک هارور کمهزینه است نه فیلمی ضدایرانی؛ جنگ و تهرانِ بمبارانشده در «زیر سایه»، بستری است برای تعریف کردن داستانی ترسناک.
ادامه مطلب اهل هوا در تهرانِ جنگزده؛ نقد فیلم زیر سایه ساختهی بابک انوری
«بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) در فصل ششم علیرغم بهرهمندی از جذابیتهای همیشگی و حفظ استانداردهای مجموعه، بهنظر نگارنده تا قسمت شش، کمفروغترین فصل بود که -در مقایسه با خودِ «بازی تاج و تخت»- قافیه را به سایر فصلها میباخت ولی از هفتمین اپیزود، بهیکباره ورق برگشت و ششمین فصل از یکنواختی و کماتفاقی گریخت. روند رضایتبخشی که از اپیزود هفت (The Broken Man) آغاز شده بود، در نهمین اپیزود به اوج خود رسید تا بار دیگر روشن شود چرا میلیونها نفر در سراسر دنیا برای «بازی تاج و تخت» سروُدست میشکنند.
ادامه مطلب زمستان بالاخره از راه رسید! نگاهی به فصل ششم «بازی تاج و تخت»
«آنها» [Them) [۱) و [۲] فیلمترسناکی فرانسوی-رومانیایی است که بهطور مشترک توسط دیوید مورو و خاویر پالود نوشته و کارگردانی شده. «سال ۲۰۰۲؛ کلمانتین (با بازی اولیویا بونامی) یک معلم تازهکار است که همراه لوکاس (با بازی مایکل کوهن) ساکن خانهی بزرگ ویلایی و دورافتادهای در حاشیهی جنگل میشوند. نیمهشب، کلمانتین و لوکاس از سروُصداهایی غیرعادی بیدار میشوند و امنیت خود را در معرض تهدید میبینند...»
ادامه مطلب شمشیر دولبه؛ نگاهی به «آنها» (Them) / انتشار، تنها در صفحهی شخصی
«نبراسکا» [۱] (Nebraska) اثر الکساندر پین است که دوستداران سینما او را با فیلمهای مطرحی همچون: "راههای جانبی" (Sideways) [محصول ۲۰۰۴]، "دربارهی اشمیت" (About Schmidt) [محصول ۲۰۰۲] [۲] و "فرزندان" (The Descendants) [محصول ۲۰۱۱] [۳] بهخاطر سپردهاند. فیلم، روایتگر همسفر شدن پیرمردی دائمالخمر بهنام وودی گرانت (با بازی بروس درن) و پسرش دیوید (با بازی ویل فورته) از مونتانا بهسوی لینکلنِ نبراسکا برای دریافت جایزهی یک میلیون دلاریِ بختآزمایی است...
ادامه مطلب خوابوخیال واهی؛ نگاهی به «نبراسکا» الکساندر پین / انتشار، تنها در صفحهی شخصی
«مستأجر» (The Tenant) تریلری روانشناسانه و اقتباسی، به کارگردانی رومن پولانسکی است که آن را سال ۱۹۷۶ براساس رمانی تحت همین عنوان اثر رولان توپور، در فرانسه ساخت. پولانسکی همراه با ژرار براش -همکار فیلمنامهنویساش در چند فیلم دیگر- نوشتهی توپور را به زبان سینما برگردانده است. «مردی لهستانی بهنام ترکوفسکی (با بازی رومن پولانسکی) برای اجارهی آپارتمانی به سرایدر ساختمان مراجعه میکند. ترکوفسکی علیرغم اینکه سرایدار به او هشدار میدهد که مستأجر قبلی، زن جوانی بوده و خود را از پنجرهی آپارتمان به پایین پرت کرده است؛ تصمیم میگیرد خانهی کذایی را کرایه کند...»
ادامه مطلب مسخ تدریجی مرد لهستانی / نقد فیلم مستأجر ساختة رومن پولانسکی