تکرار؛ کارگران در راهِ خانهی ادوارد مونش/ خوانش تصویر شمارهی دوازدهم
- توضیحات
- نوشته شده توسط محسن رحمانی
- دسته: خوانش تصویر
- منتشر شده در 1394-03-19 17:55
سیزیف اسرار خدایان را نزد انسان ها فاش کرد. مرگ را به زنجیر کشید و زندگی را در آغوش گرفت . زندگی با تمام شهوتها و لذت هایش پولوتون خدای جنگ را مامور کرد تا "مرگ" را از زنجیر رها کند.
سیزیف محاکمه شد و به تاوان خطاهایش تخته سنگی را به دوش کشید. او باید تخته سنگ را تا نوک قله بالا میبرد اما هر بار تخته سنگ از دستش رها میشد و سیزیف دوباره تکرار میکرد. این تکرار مداوم و هر بار شکست پی در پی سیزیف را قهرمان پوچی میکند. قهرمانی که در تکرار کاری بیهوده و پوچ از پای نمیشیند و در تکراری ابدی هر بار آرزوهایش را غرق در نا امیدی میکند. یاسی که نیروی این حرکت بیهوده را بازتولید میکند و نیروی تخیلی که به امید پیروزی هربار شکست را مرهم میگذارد.
رنج سیزیف تاوان گناه اوست همان گناه نابخشودنی، گناه خواست زندگی همان خواستی که شوپنهاور از ورای تمام بدبینیهایش بدان امید داشت. خواستی برای امکان رستگاری، برای بازتولید معنا و رهاندن زندگی از چرخه ی تکرار.
ادوارد مونش نقاش تمام عیاری است. او جهان ابژکتیو را از دریچه ذهنش میگذراند و آنچه ناگفتنی است را بیان میکند. یک اکسپرسیونیست ناب. با خطوطی تیز و خشن با فیگورهایی معلق میان تناهی و نامتناهی. جهان مونش جهان رویا نیست. جهانی است که چهره واقعیاش را به ما نشان میدهد. جهانی در بازتولید شر و رنج. رنجی که عمقش در تکرار نهفته است. تکراری پوچ و بیپایان.
کارگر جهان مدرن چهره دیگر سیزیف اسطورهای است. مردان و زنانی که هر روز بی امان یک کار را تکرار میکنند و تخته سنگاشان هیچگاه به ستیغ کوه نمیرسد. مونش در نقاشی درخشان خود چهره آنان را بازنمایی کرده: مردانی با فیگورهای خسته و تکیده ، فیگورهایی که متکثر شدهاند و در پایان روز کاری با چشمانی بیامید و تهی از رستگاری به خانه بازمیگردند. این مردان خسته و ناامید رنجی عمیق را تجربه میکنند. رنج تکرار را. ملال و گسستی که آنان را قهرمانان شکست خورده پوچی میکند . تاوان زندگی جز این نیست و از سنگ معلق بر شانه های سیزیف باید آموخت که بر مسیر دایره چرخیدن و ناممکنی گسست از وضعیت میراثی ازلی است. در نقاشی مونش روزنههای امید سیاه شدهاند. رنج بر خطوط چهر ها سایه افکنده و برخی از فیگورها در آستانه انهدام هستند. همانها که دیگر تاب تکرار ندارند و با نامتناهی یگانه میشوند.
به چهره آن مرد غرق در سیاهی نگاه کنید همو که مغاک را بازسازی کرده. صورتی در تاریکی، نور امیدی که بلعیده شده. اینجا آن نور کلاسیک کاراواجو آن آرامش روحانی رامبراند و آن درخشش جادویی ورمیر در تباهی با فقدان گره خورده است. جهان مونش جهان تلخ سایهها است.