اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

زندگی و مرگِ خسرو / نگاهی به «پله آخر»

پله آخر لیلا حاتمی

خلاصه‎ی داستان: خسرو که بر اثر حادثه‎ای ساده فوت کرده است، برخی از اتفاقات زندگی‎اش را مرور می‎کند ...


 

یادداشت: هر چند با توجه به پیش‎فرض‎های ذهنی و سر و شکل فیلم، می‎شد حدس زد که با ریتمی کُند، سرد و خسته کننده طرف باشم، اما خوشبختانه آن‎چه دیدم، فیلم تقریباً خوب و اتفاقاً دلنشین بود که به رغم ساختار وزین و تا حدودی پیچیده‎اش، مخاطب را سرگرم می‎کرد و تا پایان نگه می‎داشت.

فیلم روایت آدم فلک زده‎ای است به نام خسرو که به قول خودش، مُردنش هم مثل آدمیزاد نبود هم‎چنان که انگار هنگام زنده بودنش هم چندان زنده نبود! یک بار که وارد خانه می شود، در آینه برای خودش شکلک در می‎آورد و خودش را "مُرده‎ی متحرک" خطاب می‎کند و این واژه، کلید خوبی است برای ورود به دنیای آدمی که هنگامِ زنده بودنش هم تقریباً هیچ کار مهمی انجام نداد؛ دقت کنید که کارش اسکیت بازی کردن در خیابان‎ها و ویراژ دادن بین ماشین‎هاست که البته اصلاً هم تبحری در این کار ندارد. ظاهراً مهندس معمار است و بعدتر متوجه می‎شویم به گفته‎ی خودش با آن همه دقتی که در ساختن خانه‎اش به کار بُرده، باز هم یک جای کار می‎لنگد که همان پله‎ای است که انگار در نهایت موجب مرگش می‎شود. از همه جالب‎تر وقتی است که همکلاسی قدیمی‎اش را در خیابان به شکلی تصادفی می‎بیند و انتقامِ مُشتی را که او در کودکی به بینی‎اش زده، می‎گیرد و بعد هم که پا به فرار می‎گذارد، مثل بچه‎ها از این کار خود ذوق زده است که انگار هیچ کاری در این دنیا نداشته مگر انتقام از همکلاسی قدیمی‎اش و انگار این مهمترین کاری است که انجام می‎دهد.

فیلم‎نامه‎نویس، مرگ و زندگی این آدم را در کنار هم قرار داده تا نشان بدهد که مرگ و زندگیِ این آدمِ نگون بخت، یک روی سکه است نه دو روی آن؛ لیلی با چشمانی گریان برای مرور خاطرات وارد کوچه ی قدیمیِ محل زندگیشان می شود و از سوی دیگرِ کوچه، با لبی خندان و همراه با خسرو که نان خامه ای مورد علاقه اش را می خورد، خارج می گردد تا مرز بین مرگ و زندگی از میان برداشته شود. انگار او همیشه مثل یک روح بوده و خواهد بود. وقتی از این‎که نقش مقابلِ همسرِ بازیگرش نیست و به جایش مردی دیگر ایستاده که قرار است رودرروی زن بازی کند، حسرت  می‎خورد، این انفعالِ او را بیشتر حس می‎کنیم. او یک بار به شوخی به لیلی می‎گوید که به جای آن‎که برای شخصِ دیگری نقش جور کند، نقشی برای او دست و پا کند که این حرف، با خنده‎ی بی قیدانه‎ی لیلی مواجه می شود؛ خسرو انگار هیچ وقت نقشِ مهمی در زندگی نداشته و از این به بعد هم نخواهد داشت.

پوستر پله آخر علی مصفا

لیلی، داستان جوانی‎هایش را برای او تعریف می‎کند که پسری، عاشقانه او را دوست داشت. همین ماجرا سبب می شود خسرو از روی کنجکاوی و یا در واقع از روی حسادت، به دنبال گذشته‎های لیلی برود تا شاید سر در بیاورد لیلی عاشق چه کسی بوده؛ اتفاقی که نمی‎افتد. یک جورهایی انگار همه خودشان را برای مرگ او آماده کرده‎اند؛ سکانسی هست که در آن، خسرو در پشت صحنه‎ی فیلمی که لیلی در حالِ بازی در آن است، مانند یک روحِ سرگردان (حضورِ او در برخی صحنه‎ها به شکلی است که احساس می کنیم، او به واقع یک روح است و حضورِ جسمانی ندارد و تنها ما می‎توانیم او را ببینیم! ) می‎چرخد و ناگهان چشمش به دوستش، دکتر امین، می خورد که دارد نقشش را تمرین می کند که قرار است دیالوگی باشد درباره‎ی لحظه‎ای که قرار است به کسی تسلیت بگوید؛ البته در این کار موفق نیست. این صحنه را ما اوایل داستان، جایی که دکتر امین بعد از شنیدن خبرِ مرگ خسرو به خانه‎اش می‎آید و قرار است ابراز همدردی بکند، دیده‎ایم و با این نشانه انگار قرار است به این سمت برویم که همه دارند خودشان را برای مرگ این آدم فلک زده آماده می‎کنند. طعنه آمیزترین قسمت ماجرا این‎جاست که دکتر امین، به خاطر یک حرص قدیمی، یک عقده‎ی قدیمی که به خاطر از دست دادن عشق گذشته‎اش لیلی، از خسرو به دل دارد، در یک تصمیم‎گیری سریع، به او می‎گوید که سرطان دارد در حالی که چنین چیزی نیست. او انگار با این حرکت، خسرو را به سمت مرگ سوق می‎دهد، هم‎چنان که لیلی هم در یک لحظه‎ی عصبانیت، به سرِ خسرو ضربه‎ای وارد می‎کند که باعث بیهوش شدن او می‎شود و وقتی هم که در یک فلاش بکِ سریع، می‎بینیم که در دورانِ مدرسه، او از همکلاسی‎اش هم ضربه‎ای دریافت می‎کند و نقش زمین می‎شود، با خود فکر می‎کنیم این آدم انگار فقط به این دنیا آمده که از این و آن ضربه بخورد و در آخر هم که به آن شکل مضحک بمیرد. بعدا نیز متوجه علت خنده‎های هیستریک لیلی مقابل دوربین می‎شویم که مانع از بازی او شده است و به ناچار ما هم لبخند می‎زنیم. او یا در واقع روحِ او، روی تصاویر صحبت می‎کند و به شکل پس و پیش قسمت‎هایی از زندگی‎اش را مرور می‎کند؛ چرا که خودش هم در شروع داستان می‎گوید: «به ترتیب وقایع کاری نداشته باشین.» مخاطب هم سعی می‎کند با توجه به این هشدار، قسمت‎های به ظاهر پراکنده‎ی داستان را کنار هم بچیند تا به نتیجه‎ای برسد.


مصفا با ساختاری که برای فیلم‎نامه‎اش در نظر گرفته، کاری می کند که تماشاگر گاهی غافلگیر شود. او با تکرار برخی صحنه‎ها از زاویه‎ای دیگر، هم داستان را پیش می‎برد، هم کاری می‎کند تماشاگر هم در کشف جزئیات شریک باشد؛ ضمن این‎که این نوع روایت، برخواسته از همان پیش فرضی است که خودِ شخصیت اصلی هم به آن اذعان کرده (به ترتیب وقایع کار نداشته باشین.) و این شکلی است که منطق این نوع روایت هم درست از آب در می‎آید؛ اما با مکث روی جزئیاتِ فیلم‎نامه، با نقطه‎های کم رمقی مواجه می‎شویم که اجازه نمی‎دهند فیلم بیشتر خودش را نشان بدهد. یکی از این نقاط، شخصیت دکتر امین است که یکی از اضلاع مثلث عشقی حساب می‎شود. او که بعد از سال ها از خارج برگشته، با مادر پیر و بهانه گیرش زندگی می‎کند. مادری که برای این‎که دچار آلزایمر نشود، متن‎هایی را از روی کتب مختلف، در لپ‎تاپ‎اش تایپ می‎کند که جلوتر، از همین نکته برای پیشبرد داستان استفاده می‎شود. شخصیتِ او در طول کار چندان پر رنگ نمی‎شود، ضمنِ این‎که حضورش در فیلمی که لیلی مشغولِ بازی در آن است هم در هاله‎ای از ابهام باقی می‎ماند و آنقدرها جدی نمی‎شود.

فیلم در برخی قسمت‎ها، یکدستیِ خودش را هم از دست می‎دهد. نمونه‎اش سکانسی است که کارگردان و صدابردارِ فیلمی که لیلی در آن مشغولِ بازی است، با هم دعوا می‎کنند و فیلمبردار طعنه‎ای هم به اوضاع و احوالِ امروزِ سینمای ایران می‎زند که چندان همخوان با کلّیتِ فیلم نیست و کمی غلوشده به نظر می‎رسد.

درباره نویسنده :
نام نویسنده: دامون قنبرزاده

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما