اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

درباره‌ی رنه مگریت/ دیدن

 

رنه مگریت شاعر تصاویر است. شکسپیر بزرگ رنگ‌ها. جادوگری که راز هستی را بازنمایی می‌کند و بار گران بودن را به میانجی فیگورهایی آشنا در نگاه ما به چرخش می‌اندازد. مگریت هسته ملتهب هنر را به نمایش می‌گذارد. همان هسته متناقض و ناتمام، آن صیرورت مدام. شکافی که همواره خود را در دل اثر بازتولید می‌کند تا آن را از بند زمان بگسلد و در بی‌مکان و بی‌زمانی ازلی ابدی سرگردان کند. او جادوگری است که واقعیت را لباس فرا واقعیت می‌پوشاند و از دل فیگورهایی آشنا، چهره راز را هویدا می‌کند. رازی که هر بار با تماشای اثر خود را در نگاه ما آشکار می‌کند و جز به میانجی نگاهی دوباره بدست نمی‌آید. برای مگریت مهمترین مساله «دیدن» است.

 


مگریت نشان می‌دهد چگونه اثر هنری اقتدار سوژه را معلق می‌کند و دیدن را از تمرکز سوبژکتیو او خارج می‌کند. سوژه‌ای که در برابر اثر مگریت توان دیدن را از دست می‌دهد و به سرزمین بی‌مرکز دیده شدن پرتاب می‌شود. این سوژه نیست که می‌بیند، این نقاشی مگریت است که سوژه را وادار به دیدن می‌کند. ابژه‌ای که سوژه را معلق می‌کند و او را به دام می‌اندازد.


نقاشی مگریت سرشتی زنانه دارد. خصلت ناب اروتیکی که نگاه را سرگردان را متمرکز می‌کند و عرصه میل را معنا. تماشای نقاشی مگریت تجربه این وارونگی است. جایی که نقاشی نگاه ما را جهت می‌دهد و میل مبهم و سرگردان ما را در چرخه‌ای بی‌انتها رها می‌کند. چشم از این زن زیبا نمی‌توان برداشت و همزمان نمی‌توان او را لمس کرد. دیالیکتیکی بیپایان از دیدن و لمس کردن. پارادوکسی از میل. میلی که از یک سو نزدیک می‌شود و از یک سو ناگزیر به دور شدن است.


مگریت نشان می‌دهد چگونه در ورای این تصاویر معنایی نهفته است. رازی که تن به گفته شدن نمی‌دهد و این‌گونه است که جهان در نقاشی او جوهر خویش را نمایان می‌کند. جوهری متناقض و مبهم از گفتنی و ناگفتنی. او نشان می‌دهد چگونه واقعیت همواره از دسترس ما خارج است و ما چگونه از درک آن ناتوانیم. هنگامی که فیگورهای آشنا در نقاشی مگریت واقعیت را به سطحی دست نیافتنی منتقل می‌کنند. سطحی که هم آغوش راز است و همواره در پرده.


تابلوی عشاق مگریت روایت ناب او است از عشق. لحظه‌ای که دو بدن در مرز یگانگی ایستاده‌اند با چشم اندازی از دیوار و آسمان. مگریت ‌آن ها را در پارچه‌ای پنهان می‌کند. ردایی که بر سرشان می‌کشد تا صورات آنها بی‌صورت شود. عشقی که تن به شناخته شدن نمی‌دهد و گویی تنها به میانجی تجربه و لمس تن به امکان می‌دهد. عشقی که نمی‌توان آن را بازشناخت مگر در تجربه و آن آسمان که چشم انداز این بوسه است. پیوندی میان تعالی و عشق. سرزمین راز بزرگ گویی زمین نیست و از آسمان هبوط کرده. عشق صورت ندارد و همواره پوشیده است. به کلمه در نمی‌آید و زبان در توصیف آن به گل می‌نشیند.

 

افلاطون در پاسخ به سوال عشق چیست؟ تلاش می‌کند تا با بیانی سلبی، بگوید عشق چه چیزی نیست و اما عاقبت در توصیف آن بازمی‌ماند. شاید این تعریف قدیمی که عشق را یگانگی دو بدن در یک می‌داند در نقاشی مگریت از نفس افتاده باشد که در تصویر او همچنان فاصله‌ای هست و همچنان دو در یک، یگانه نشده. دو همچنان دو است و تن به واحد شدن نمی‌دهد. آن‌گونه که بدیو عشق را صورت بندی می‌کرد: بدن‌هایی که تمایزشان را حفظ می‌کنند و تن به یگانگی نمی‌دهند. عرصه عشق عرصه تولید حقیقت است. سرزمینی با ریشه‌های الحادی. سرزمینی که واحد را کنار می‌زند و یگانگی را نفی می‌کند. عشق تنها به میانجی همین فاصله ممکن می‌شود. فاصله‌ای که مفهوم بدن را تولید می‌کند و خطی می‌کشد میان مفهوم مرد و زن. جایی برای رابطه‌ای بی رابطه. عشق به میانجی این مواجهه دو بدن ممکن می‌شود و در نقاشی مگریت این فاصله بدن‌ها را بدن می‌کند. فاصله‌ای که با نفی یگانگی و تمرکز بر تنهایی عشق را به حقیقت گره می‌زند.


بدن ها در عشق تنهایند. تنهایی عمیقی در عشق چهره پنهان کرده است. تنهایی که هیچگاه پر نخواهد شد و هر چه عشق خویشتنش را متعالی تر می‌کند این فاصله برناگذشتنی تر می‌شود. در نقاشی مگریت این فاصله است که تصویر را به واقعیتی دیگر گره می‌زند. شکافی که بر شکاف ذاتی اثر هنری منطبق می‌شود و پارادوکس را متکثر می‌کند. نقاشی مگریت بازنمایی شکاف در شکاف است. فاصله پرنشدنی جزییات نقاشی با کلیت آن از یکسو و فاصله میان دو بدن از سوی دیگر.

 

عشق همچون دیدن تن به تملک سوژه نمی‌دهد و نشان می‌دهد چگونه به عرصه باز و بی هدف رخداد وابسته است. عشقی که جز به تصادف و وارونگی بدست نمی‌آید و اختیار را معلق می‌کند. عشق تصادف است و بی اختیار سوژه، میل را اسیر می‌کند. اینگونه است که عشق هیچ‌گاه ابژه شناخت نمی‌شود. از معنا شدن می‌گریزد و سوژه در برابر آن به فیگوری سرگردان شبیه می‌شود در آستانه مغاک. سوژه‌ای که ابهام و سرگشتگی را تجربه می‌‎کند و در توصیف عشق کلمه‌ای نمی‌یابد. عشق رخدادی است که بدن را در دیالیکتیکی بدون سنتز رها می‌کند. هر چه معشوق را سخت تر در آغوش بگیری تنهایی‌ات را سختتر می‌یابی.

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما