بازگشتی به تنهایی مجنون وار در «آلزایمر» ساخته احمدرضا معتمدی
- توضیحات
- دسته: یادداشت سینمای ایران
- منتشر شده در 1390-06-15 00:43
حسام کاظمی
تصادفی رخ میدهد، جنازهای متلاشی شده در خودرو، همه را مجاب میکند تا باور کنند که مرد مرده، امیرقاسم است اما زن او آسیه خلاف اعتقاد همه، به زنده بودن شوهرش ایمان دارد. بیست سال می گذرد. برادر و نزدیکان امیر قاسم در تدارک مهیا کردن بیستمین سالگرد درگذشت او هستند که به یکباره با آگهی گمشده مرد از سوی زنش مواجه میشوند و آسیه مورد سرزنش قرار میگیرد و مردی پیدا میشود که خود را امیرقاسم میخواند.
آلزایمر
در معنای عام زوال عقل است ولی اینبار عقلی از کسی زایل نشده؛ بلکه این زوال در دل است و تاریکی درون. این نسیان در اینجا آزمونی است بزرگ برای سنجش اعتقاد به باورها و نشانههایی کورسو گونه که آفتابی درخشان را در دل اهل یقین میتاباند و ظلمات مطلق است برای چشمپوشان از این آیات.مردی به یکباره گم میشود و همه مرگ او را باور دارند اِلا زنش که عاشقانه در هوای او نفس میکشد. منطق حکم به رد وجود او میدهد؛ اما باور به حضور، منطق را پس میزند. معتمدی منطق را در مقابل احساس قرار داده، منطق مستدل به مرگ امیرقاسم حکم میدهد در مقابل ایمان قوی و باور قلبی آسیه یک تنه زنده بودن امیر قاسم را گواهی میدهد.
آلزایمر در زیر ساخت خود اثری است به شدت دینی، در لایههای زیرین به مفهومی عمیق اشاره میکند که جهانبینی خالق اثر را نمایان میسازد. از سویی در مورد فراموشی بارها در قرآن سخن به میان آمده است.
آلزایمر پنجمین ساخته معتمدی است و به نوعی بازگشت وی به فیلمسازی مورد علاقهاش است پس از ساخت کمدی مغشوش قاعده بازی که تجربهای شکست خورده بود. ضمناً او اینبار بیتکلفتر از هبوط، زشت و زیبا و دیوانهای از قفس پرید است و به سینمای قصهگو روی آورده است. معتمدی کارگردانی است که کارهایش را بر اساس نوشتههایش خودش میسازد و با فیلمنامههایی کامل و مملو از جزییات به سمت ساخت اثر میرود.
فیلمساز این بار داستانی واقع گرایانه را با لحنی پارادوکسیکال در موقعیتی تلخ روایت میکند، درامی سنگین را در کنار کمدی ظریف در بستری عاشقانه قرار داده که از همان سکانسهای اولیه مشهود است، در حالیکه همه در حال فراموشی قطعی هستند زن مصرانه در فکر چگونگی استقبال از همسر خود است. مشکل ازهمین جا آغاز می شود که درام و کمدی کارکرد موثر و کامل خود را ندارند و کولاژی ناهمگون میسازند.
این نسیان جمعی، خودخواسته و عمدی است که تاوانی غریب دارد، آدمهایی مرتبط با زندگی مرد، همگی با ارجاع به مواردی کمابیش متقن حکم به پایان زندگی مرد میدهد و درمقابل همسر آن مرد با ایمان کامل به نشانههای وجودی او سالهاست منتظر دیدار اوست. این در حالی است که زن متهم به فراموشی است و تاوان آن را با زندگی در دارالمجانین میدهد و این گره اصلی داستان است.
سکانسی که در مسجد روحانی میرود و نعیم و آسیه در کنار هم می نشینند و نعیم آماده ابراز علاقه است و شروع زندگی جدید به دور از نامی از امیر قاسم در حالیکه آسیه هنوز چشم به راه است و شی بلورینی که قرار بود هدیه مرد به نو عروسش باشد در هم میشکند.
کارگردان با خلق فضایی در بیمکانی و بیزمانی به صورت آگاهانه تاکیدی بر این عناصر به صورت محدود نداشته، که نگاه کلیتری را دنبال میکند و کاراکترهایش را در موقعیتی سخت قرار داده برای آزمون همیشگی ایمان در مقابل بیایمانی.
فیلمساز جامعهای کوچک را خلق کرده با نشانههایی مشخص و در طول داستان به آنها ارجاع می دهد. همه دنیا در سویی از این کشاکش حضور دارند و زنی تنها تمام قد در سویی دیگر در نبردی است مدام. فیلم مملو از ارجاعات فرا متنی است و تک تک اجزا در پیکره کلی اثر بیدلیل حضور نیافتهاند و کارکردی در این ساختار دارند.
نکتهی مهم اعتقاد کارگردان به فضای است که میسازد و به همین دلیل آلزایمر آدمهایش را در هر صورت باور داریم چون هر کاراکتر خود، بینش و اعتقادش را باور دارد و مغهوم ایدئولوژیکی است که کارگردان در تمامی تار و پود اثر تزریق کرده و درهمه لحظات به خوبی قابل رویت و ملموس است.
از نقاط برجسته آلزایمر نقس آفرینی بازیگرانش است. فرامرز قریبیان با بازی خود وزن سنگینی به کار می بخشد و بیشتر بازی او در سکوت است و کمتر دیالوگ میگوید و بازی با نگاه است که به نوعی یادآور بازی وی در رقص در غبار است، مهران احمدی حضوری در خور توجه دارد و بخش اعظمی از ریتم کلی کار بر عهدهی اوست و به نوعی در خیلی از دقایق متکلم وحده است، او اگر بتواند دیکتاتوری است زورگو و اگر نتواند فرمانبری است در حد اعلا. مهدی هاشمی با بازی کنترل شده و لحنی متفاوت نشان دهنده تفکری سهل و ممتنع در این دنیایی بسیار جدی و سخت و هولناک است که البته به شدت شخصیت وی در هیچ را به یاد میآورد و سر انجام مهتاب کرامتی بازی نسبتاً مقبولی را ارائه میدهد ولی در برخی سکانسها به عمق شخصیت نمیرسد تماشاگر را از آسیه دور میکند.
مسئلهی آزاردهنده، ریتم کند کنش و واکنشها است در این دنیا که بیینده را در لحظاتی پس میزند و دوپارگی لحن فیلم که در لحظاتی به یکدستی اثر ضربه میزند زیرا این فیلم مانند خوابی است که با تنهایی آدمها آغاز میشود و در پایان هم آدمها باز به تنهایی خود باز میگردند گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و تمامی این اتفاقات به مثابه خوابی بوده است.
فیلم پایانی تاثیرگذار دارد، ایستگاهی خالی، مردی که انگار از دنیایی دیگر به این شهر آمده و به مأوای خود بر میگردد و آسیه که بازگشتی به تنهایی مجنونوار خود دارد.
دیدگاهها