اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

به بهانه سالروز تولد جیم جارموش: مرد مرده وسترنی ضد وسترن

خلاصه داستان فيلم: 

ويليام بليك (جانی دپ)، جواني است كه در پي كار به شهر ماشين مي‌آيد. در پي آشنايي با دختري به نام تل، مرتكب قتلي ناخواسته مي‌شود كه از قضا مقتول، پسر ديكنسون، كارخانه دار بزرگ شهر بوده است. ديكنسون قاتلان مزدبگيري را براي كشتن بليك اجير مي‌كند. او در راه گريز از ماشين، با  no body آشنا مي‌شود...

 مرد مرده

يكي از تم‌هاي اصلي فيلم، تسلسل زندگي و مرگ است. جارموش مي‌خواهد بگويد كه زندگي و مرگ بر روي يك چرخه حركت مي‌كند و نه خط مستقيم. او در اين فيلم متأثر از عقايد فلسفي بوميان آمريكا است. با اين‌كه ظاهرا اين فيلم در قالب وسترن مي‌گنجد، اما مرد مرده، يك وسترن ضد وسترن است. يكي از منتقدان گفته بود كه اگر تاركوفسكي مي‌خواست كه فيلم وسترن بسازد، مرد مرده را مي‌ساخت.

 

تنهايي، عدم درك متقابل، ديگر‌هراسي، عدم توانايي برقراري ارتباط و... از مضاميني است كه گريبان ويليام بليك، مرد تنهاي مرده‌ي جاموش را گرفته است. او پايش را جايي گذاشته است كه به او مي‌گويند اينجا آمريكاست. حرفي كه شايد وقتي توي كليولند بود، هيچ‌كس به او نگفته بود. و اين آمريكاي شهر ماشين يعني همان غرب وحشي.

 

فيلم را جارموش سياه و سفيد ساخته است، چون آدم‌هايش سیاه و سفيد هستند. او تمدن آمريكايي را سياه مي‌بيند. ما هم لاجرم بايد عينك دودي جارموش را به چشم بزنيم كه بتوانيم پاي فيلمش بنشينيم. البته اگر خودتان از اين عينك‌ها نداريد، كه من دارم! اما سرخپوست‌ها خاكستري‌اند. تنها آدم‌هايي هستند كه بد نيستند. اما هيچ‌جا جارموش داد نمي‌زند كه سرخپوست‌ها خيلي خوبند. آن‌ها فقط بد نيستند.

 

در نماي آغازين، تاريكي است كه روي تصوير چرخ‌‌هاي قطار كه بر ريل مي‌رود، fade مي‌شود. رد پاي تاريكي و سياهي توي غالب فيلم جريان دارد. جارموش غرب وحشي را خيلي سياه مي‌بيند و اين از همان ابتداي فيلم هويدا است.

 Dead Man

ويليام بليك جوان، راهي شهر ماشين است و كارگر قطار با آن صورت دود‌گرفته‌اش به او مي‌گويد كه ماشين، آخر خط است. جارموش شهر ماشين را نماد تكنولوژي پس از صنعتي شدن جوامع گرفته است و گاردش را در مقابل اين تكنولوژي بدجوري محكم گرفته است.

 

صداي مكرر قطار در در سكانس آغازين به عنوان بدل موسيقي عمل مي‌كند، دود قطار كه آسمان صاف را سياه مي‌كند و زواياي دوربين كه گاه low angle به گونه‌اي قطار را به تصوير مي‌كشد كه تو گوي ديوي از جنس آهن در حركت است، همه و همه نمايانگر سياهي تكنولوژي است كه بر سنت بشري مي‌تازد.

 

ويليام بليك مردي است نه از جنس آدم‌هايي كه دور و برش هستند. مردان مسلح قطار، گاوچران‌ها و حتي مردم ماشين، همه او را با نگاه‌هاي متعجب خود بدرقه مي‌كنند. مردي را كه از جنس آن‌ها نيست. مردي كه خيلي اتوكشيده‌تر از آن‌است كه در ماشين باشد. اولين باري كه اسلحه به سمتش گرفته مي‌شود، وقتي است كه به عمل جنسي زن و مردي در خيابان اصلي شهر خيره مي‌شود. او بعد‌ها بارها و بارها اسلحه را به طرف خود خواهد ديد. اين‌جا آمريكاست.

 

چرخ دنده‌هاي بزرگ و فلزات سنگين كه همه سر توي آن دارند، به عنوان فراورده‌هاي عصر تكنيك، كلام را در ارتباطات انساني به حد‌اقل تقليل مي‌دهد و جز با اشاره، كسي جواب سؤال بليك را در جستجوي دفتر كارخانه نمي‌دهد. در دفتر ديكنسون هم جز لوله‌ تفنگ، چيزي انتظار او را نمي‌كشد. بليك براي گريز از دفتر ديكنسون و در هجوم خنده‌هاي دفتر‌هاي ديكنسون، سرگردان در ميان ماشين‌ها، به سختي راه خروج را مي‌يابد. اما اين گريز از ماشينيسم براي بليك نيست. تنها فرقش اين است كه ديگر با چرخ‌دنده‌ها سر و كاري ندارد. بليك راهي جبهه ديگري است. او در سيبل حسابگري‌هاي كاسب‌كارانه و لوله‌هاي تفنگ فرهنگ آمريكايي است. وقتي در كافه، يك بطري مشروب طلب مي‌كند، مرد فروشنده، تا پولش را نشمرد، دستش را از بطري بر‌نمي‌دارد و دست آخر هم بطري كوچكي را در عوض پول اندك او، به او مي‌دهد.

 

بار اولي كه ويليام بليك شليك مي‌كند و اتفافا كسي را مي‌كشد، پس از هم‌خوابگي با نامزد چارلي ديكنسون است كه وقتي چارلي دخترك را مي‌كشد، او هم با تفنگ دخترك، به چارلي شليك مي‌كند و او هم مي‌ميرد.

 

در جاي جاي فيلم، از ويليام بليك، سراغ تنباكو را مي‌گيرند و او مي‌گويد كه سيگار نمي‌كشد. اينجا آمريكا است. غرب وحشي و اگر ماركس، افيون را در دين مي‌دانست. در اين سرزمين بي‌پيامبر، مردم، براي رسيدن به تخدير، راهي جز تنباكو ندارند. و تنباكو‌ هم كمياب.

 

ويليام بليك، شخصيتي تنها است كه نمي‌تواند با آدم‌هايي كه از جنس خودش نيستند، ارتباط برقرار كند. تنها دو ارتباط عميق انساني در طول فيلم برقرار مي‌شود. اولي ارتباط با دختري به نام تل است كه به خواست او انجام مي‌شود و بسيار مديون جاذبه‌هاي جنسي است. دومين ارتباط بين ويليام بليك و no body سرخپوست برقرار مي‌شود كه باز هم آغازش از سوی ويليام بليك نيست. بلكه اين no body است كه به ويليام بليك مجروح كمك مي‌كند و اين آغاز اين ارتباط انساني است. وجه اشتراك اين دو كه مقوم ارتباط است، اين است كه هر دوي آن‌ها مال اين جامعه نيستند. No body را در كودكي به سرزمين سفيد‌ها برده‌اند و او را نه در ميان سرخپوستان اعتباري هست و نه در ميان سفيد‌هاي احمق(به قول خودش).

 

نه در مسجد دهندم ره كه رندي               نه در ميخانه كاين خمار، خام است!

 

هويت  no bodyدوگانه‌ است و شايد ‌هم هويتي است كه هيچ تكيه‌گاهي ندارد. شايد اگر بخواهيم حسن تعليلي براي اسمش بيابيم، جز اين نباشد و به همين دليل است كه اسمش را از كسي كه بلند حرف مي‌زند و مهمل مي‌گويد، به no body تغيير مي‌دهد و راضي است كه اين‌گونه صدايش كنند. از ديگر علل قرابت ويليام بليك و no body، اين است كه او يك سفيد احمق را كشته است و اصلا شبيه آن‌ها نيست.

 جانی دپ در فیلم مرد مرده

 

فيلم كه به نيمه مي‌رسد، ديگر همين ويليام بليك هم ياد‌گرفته است كه حرفش را از دهان تفنگ بزند.اين‌جا آمريكاست. و بارها به اين مزد‌ورهاي آدمكش شليك مي‌كند بي آن‌كه مانند بار اول هراسان شود و خود را ببازد. فرهنگ كاسب‌كارانه‌ي آمريكايي را ميتوان در همين wantedها جستجو كرد. همين جايزه تعيين كردن براي هر چيزي. زنده يا مرده. حتي فروشنده‌ تنباكو و مهمات هم كه شغلي دارد و كفافي براي گذران زندگي، خطر مي‌كند كه به جايزه برسد. اين‌جا آمريكاست.

 

‌آدمكش‌هاي اجيرشده، هم‌ديگر را مي‌درند و گرگ انسان هابزي را محقق مي‌كنند كه اين‌جا آمريكاست.

 

مرگ در جاي جاي فيلم اتفاق مي‌افتد، اما بيننده متأثر نمي‌شود. حتي در مرگ no body و حتي در مرگ ويليام بليك كه به آب سپرده مي‌شود كه بازگردد به جايي كه از آن‌جا آمده است. احساس مي‌شود كه جارموش خواسته كه مرگ را خيلي‌ نزديك و خيلي عادي به تصوير بكشد. آن قدر كه جزئي از زندگي باشد.

 

در خاتمه، نباید از موسیقی وحشی نیل یانگ که علی الخصوص در اواخر،  سوار فیلم می‌شود و سازهای الکتریکی که زوزه  می کشند و به ساخت معنای غرب وحشی کمک شایانی می‌کند، غافل بود. موسیقی فیلم به واقع پیش برنده ی معنا بود، نه چیزی تزیینی.

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر

دیدگاه‌ها  

0 #2 Guest 1390-07-11 19:12
به گمان من نوعي نشانگر فرار از وضع موجود و رهايي بخشي از ناخرسندي‌هاي تمدني است. نوعي نگاه انتقادي غير سازنده كه در اين كار جارموش هست.
البته به نظرم خيلي هم نبايد دنبال اين بود كه فلان مؤلفه نشانه‌ي چيست.
نقل قول کردن
+2 #1 Guest 1390-06-31 17:35
ممنون عالی بود دید این نقد نسبت به بقیه نقد ها فرق داشت فقط یه سوال داشتم که فکر میکنید تنباکو تو این فیلم نماد چی می تونه باشه ؟
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما